دیواری از من کوتاه تر نبود برای تکیه دادن هایت؟! آن هم فقط برای لحظه هایی که دلتنگ بودی. اما نه دلتنگ من. بلکه دلتنگ آن هایی که عرصه زندگی را برای تو تنگ کرده بودند. دیواری از من کوتاه تر نبود تا قاب چشم هایت را به آن آویزان کنی؟ همان شب هایی که خسته بودی از انتظار های بیهوده و چشم از تنهایی بر نمی داشتی. راستی در نگاه های من دنبال چه چیزی می گشتی؟ بعد از هر بار رفتنت، سهم من از تو و تمام آن روزها و ساعت ها تنها یادگاری هایی شد که با دست خط خودت بر تن این دیوار ها نوشته بودی و حالا با همان دست های لرزان حکم تخلیه ی من را از این خانه ی متروکه امضا می کنی و می گویی: به سلامت.

قبول، اما انگار فراموش کرده ای کسی را که مدت ها کنار همین بن بست، گوش به سلامت سپرده بود. این خانه و تمام دیوار هایش از آن تو اما فقط به من بگو از این به بعد دلتنگی هایت را به کدام نگاه عاشقانه فریاد می زنی؟ وقتی دیواری کوتاه تر از دیوار من برای تو نیست.