وقتی می گم هیچکس، یعنی دقیقا هیچکس.

روزای زیادی باید بگذره تا آدم قانع بشه فقط خودش هست و خودش.

 تا باورش بشه از بقیه، جز یه اسم و چندتا خاطره ی کوچیک چیزی براش نمی مونه.

بیست سال

چهل سال

هفتاد سال زندگی، فقط برای تلمبار کردن اسم روی اسمه. 

برای جایگزین کردن خاطره جای خاطره. اما حاصل جمع همشون صفره. 

یه روز می شینی عمرت رو ورق می زنی،

سیر تا پیازت رو واسه خودت تعریف می کنی...

اینجاس که می فهمی،

چقدر برای هیچکس نگران شدی

چقدر برای هیچکس غصه خوردی

چقدر برای هیچکس دلتنگ شدی

چقدر برای هیچکس دعا کردی

چقدر برای هیچکس بووووووودی....

به خودت میای، به اطرافت نگاه می کنی.

هیچکس نیست.. 

دقیقا هیچکس...