دیر است

آنقدر دیر که دیگر به سختی گریه ام می گیرد؛

آنقدر دیر که دیگر 

از خاطرم رفته است پشتِ کدام خط مشغول قلبم بار ها تیر کشیده است

آنقدر دیر 

که حتی اگر گوشی را بردارد 

صدای هوا از چشم هایش عبور خواهد کرد

قلبش به اندازه هزاران حرفِ نگفته 

سنگِ صد دیدار نا تمام را به سینه خواهد کوبید...

آنقدر دیر 

که دیگر نمی دانم چقدر دوستت داشته ام 

آنقدر دیر شده 

که قاب عکس شکست

لبخندت 

ترک برداشت

اما نگرانم نکرد...

آنقدر دیر شده است 

که باد در نگاهم می وزد 

تا ندانم 

چه روز هایی را که سخت گریسته ام...

آنقدر دیر شده است که

روز هاست

سر برشانه ی باران گذاشته ام 

تا

بر هزاران کوچه

هزاران خیابان 

ببارم و از تو

متشکر باشم که

نیامدی...