برگ خالی|عاشقانه|شکست عشقی|فازسنگین

پست عاشقانه,متن عاشقانه,نوشته عاشقانه,عکس عاشقانه,برگ خالی,پست عاشقانه جدید,شکست عشقی,فازسنگین

“سلامت را نخواهند گفت پاسخ “!!

.
“سلامت را نخواهند گفت پاسخ “!!
نه اینکه “سرها در گریبان “باشد ، نه !!
خطها خراب است !
شارژها ته کشیده !
نفسها تکراری می آیند و میروند !
سرها همه در گوشیها جا مانده و دلها را نمیدانم کجا !
خلاصه کسی نمی بیند ، نمی شنود سلامت را !
بیهوده می کوشی مترسک جان !
کلاغها هم کارو بارشان بی رونق است
کبوترها هم بالهایشان سنگین !
پستچی ها بیکارند …
سوار ماشین و هواپیما می شوند نامه ای اگر باشد !!

۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۶:۴۵ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

"حَقیقت هَمیشِه تَـلخِـهـ"

میـدونِستیـن اینجآ ما هَمِه غِـیر عآدی ایـم؟
آره خِیلیآمون مَعمولیـ نیستیـم
آخِه زُل زَدَن بِه یِـه نُقطه اونـم چَند سآعَت عادیِه؟
اَز اَوَلِ صُبح تآ شَب چَت کَردَنـ عآدیـه؟
گِریه کَردنآیِ نِصفه شبـی تو تَختِ خواب تآ موقِعی که از حآل بری عآدیـه؟
روزیـ هِزآر بآر شِکَستن اونَـم تو سِنِ کَم عآدیـه؟
این کِه شَبا از فِکر خوآبِت نبره عآدیـه؟
نَه اینـا هیچکُدوم عادی نـیست
مآ هَمَمون مَریضیـم

"حَقیقت هَمیشِه تَـلخِـهـ"

۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۷ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

حسرت میخورند

سخت است درک کردن کسی که غــم هایـــــش را خودش میــــداند و دلش
که همه تنـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند
که حســــرت میـــــخورند
بــخاطر شاد بودنــــــــش
بخاطرخنده هایـــــــــش
و هیچکس جز او نمیــــداند چقدر تنهاســــــت
که چقدرمیـــــــترسد… از باخــــــتن…
از اعتــــماد بی حاصلش…
از یـــــخ زدن احساس و قلبــــــــــــش…
از زندگی…

۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۶ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

نزدیک مرگ

تصور کن خودت را نزدیک مرگ ببینی و ناگهان کسی در زندگیت ظهور کند!
از جنسِ معجزه....
کسی بیاید اهلِ روشنایی
کسی بیاید ایمان از دست رفته ات را به تو بازگرداند...
من که نمیتوانم همچین آدمی را فراموش کنم!
تو مردِ منی..مردِ روشنِ زندگیِ من!

۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۲:۱۱ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱
عاشقانه

نمیخوام حسرت بخورم

اولین باری که بعد از کلی وقت دیدمش، وقتی یک جوراهایی هنوز دلخور بودیم و سرسنگین، گفتم "اگه یه روزی بفهمی من یه مریضی خیلی سخت دارم چیکار میکنی؟" اخم کرد و پرسید "یعنی چی؟" دوباره گفتم "یعنی همین دیگه، فکر کن من الان بیمارم، مریضیم هم خیلی سخت و حتی... کشنده ست."

فنجان چایش را گذاشت روی میز و زل زد در چشمهایم. با لحنی نگران پرسید "یعنی چی این حرفا؟؟ طوری شده؟!"

لبخند زدم: "بابا فقط دارم یه سوال می پرسم" بعد فنجان چایم را زیر نگاه ادامه دار و غمگینش سر کشیدم و دیگر به موضوع ادامه ندادم.

آن روز تا آخرین لحظه ی با هم بودنمان تمام حواسش به من و حرفهایی که میزدم بود. البته فکرش درگیر بود و گاهی می گفت "ببخشید، حواسم نبود، دوباره بگو" هر بار هم که خطابش می کردم با "جانم؟ جانم؟" جواب می داد و حتی لحظه ای دستم را رها نمی کرد.

وقتی داشتیم دیدار آن روز را به پایان می بردیم گفتم "من امروز فقط یه سوال پرسیدم، منظوری نداشتم، حالم هم خوبه، چرا جوری رفتار میکردی انگار این اخرین باره که منو میبینی؟"

گفت "میدونم. اگرم مریض بودی هرگز به من نمی گفتی. امروز که داشتم میومدم پیشت، سه نفرو دیدم با هم بودن، یکی شون جدا شد داشت از خیابون رد میشد، یه موتور زد بهش. سالم موند، ولی می تونست نمونه."

نگاهم کرد "اگه الان که از هم جدا شدیم، موقع رد شدن از خیابون، یه ماشین..."

دستم را فشرد "نمی خوام حسرت بخورم"

۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۴ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عاشقانه

ببین جانِ دل

ببین جانِ دل،
دوست داشتن هیچوقت زورکی نبوده و نیست...!
نمیتوانی با مهربانی ات کسی را مدیون خودت کنی و موظفش کنی دوستت داشته باشد...
دوست داشتنی که از روی دِین و تشکر باشد،دوست داشتن نیست اصلا...
نمیتوانی کسی را مجبور کنی تپش قلبش را با حرارت دست های تو تنظیم کند،
که در شلوغی شهر یک باره به یادت بیفتد و دلش قنج برود...
شاید در دلت به من بگویی بی رحم،
ولی من بی رحم نیستم!
فقط خوب فهمیده ام دوست داشتن منطق نمی شناسد و عشق،دلیل...
اگر روزی فهمیدی پشت دوستت دارم های رابطه ات،
دلیل است،
منطق است،
دِین و انجام وظیفه است،
دکمه ی لقِ پیراهن که با چنگ و دندان می ایستد،نباش.
فقط همین...

۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۶:۳۵ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

نویسنده امد ...

مدتی نبودم به رسم زمانه :)

بازگشتم تا قلم بزنم سرنوشت زهر را :)

۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۶:۲۵ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

+اگر فراموش نشد چی؟

+اگر فراموش نشد چی؟
- این روزا فراموشی بی معنیه .. می دونی هیچکس فراموش نمیشه .. فقط جاش توی دل آدم عوض میشه ! مثلا یهو تصمیم میگیری که بفرستیش تهِ دلت! اون ته مَها که پر آدمای به ظاهر فراموش شدس ..
 به ظاهر فقط!
وقتای تنهایی که میشه تک تک آدمای ته دلت رو میاری جلوی چشات .. بعضیاشون خندن .. بعضیا بغض .. بعضیا اشک!
 می دونی؟ اونا از نظر دیگرون واسه تو فراموش شدن .. ولی فقط خودت می دونی که یه جایی یواشکی و پنهونی .. اما همیشه .. بهشون فکر می کنی ..
بهشون فکر می کنی و فکر که کردی باز میزاری سرجاشون .. تهِ دلت .. تهِ فکرت .. تهِ تهِ همه چیز .. اینطوری خودت آروم میگیری و روز به روز بیشتر میری توی خودت ..
بیشتر با خودت خلوت می کنی تا با آدمای تهِ دلی تنها باشی .. حرف بزنی .. بخندی .. بغض کنی .. گریه کنی .. و هی با خودت بگی که حتما اون فراموشم کرده .. ولی نه! مطمئن باش یه روزی یه لحظه ای اونم تو رو از تهِ دلش آورده جلوی چشاش .. نگات کرده .. خاکاتو تکونده .. خندیده یا بغض کرده یا گریه رو نمیدونم ! ولی میدونم که این روزا فراموشی بی معنیه ...

۱۰ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۵ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

ساقیِ من ، با بوسه ای درمان میکنی حالِ دلم را...؟

ببین عزیزم
نه جمعه است
نه باران میبارد
نه آسمان ابری ست
نه هوا خیلی دلبری می کند
نه هیچ چیز دیگر
شلوغ ترین ساعتِ روز است
و مردم....!
مردم را بیخیال
همچنان در پی لقمه ای نان و بوقلمون
به روز مرگی گرفتارند!
البته که من هم دچارِ روزمرگی ام جانم.
کمی فرق دارد اما...
بگویم برایت؟!
نگو نمیخندی که میخندی...
من در شلوغ ترین ساعتِ روز
به راننده تاکسی گفتم
دربست منزلِ امنِ آغوش یار...!
از شال فروش
درخواستِ قرمز شالی
مملو از عطر شیرین گیسویت را داشتم!
کتاب های شعر آن مردِ عینکی و کراواتی
که گوشه ی پیاده رو بساط کرده بود را
به تمسخر گرفتم که کجایِ کاری!؟
من چشمانی میشناسم که شاعر تربیت میکنند!
برای کیوسکِ مطبوعاتی صدایم را بالا بردم
که از کیهان تا همشهری همه را توقیف کنند
وقتی از تو برایم خبری ندارند
همان بهتر که فعالیتشان متوقف شود!
در سینما قصدِ اکرانِ نگاهت را داشتم
و به کافه، قهوه ای هم رنگِ گیسویت را سفارش دادم.
لحظه ای دلم خواست سر به رویِ شانه ات خستگی دَر کُنَم....
دلم خواست و فکرم رفت و از این احوال
خمار شدم و تِلو خوردم که جملگی کُنجِ پارک،
ساقی را نشانم دادند...
هوا را از دماغ بیرون پرت کردم که "هه"
این ساقی و بند و بساط اش به درد خودتان میخورد
ساقیِ من با بوسه ای درمان میکند حالِ دلم را...!
در نهایت روانه ی تیمارستان شدم و آنجا فهمیدند
عاقل ترین دیوانه ی شهرم و رهایم کردند.
خلاصه که... .
نه جمعه است
نه باران میبارد
نه آسمان ابری ست
نه هوا خیلی دلبری می کند
نه هیچ چیزِ دیگر
شلوغ ترین ساعت روز است و من
منِ حال خراب
دلم تو را میخواهد...
ساقیِ من ، با بوسه ای درمان میکنی حالِ دلم را...؟

۰۸ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

همه چی تموم شده

_دلم براش تنگ شده
.
+خب برو ببینش
.
_جرأت دیدن همدیگه رو نداریم
.
_اما باید به یه بهانه ای باهاش قرار بذاری..
.
+به هیچ وجه...همه چیز بین ما تموم شده...
.
_وقتی بعد از این همه مدت جرأت دیدن همدیگه رو ندارید یعنی هنوز یه چیزایی بینتون هست که تموم نشده...

۰۶ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۲ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

آدم نداشته! اگر بدانی چقدر دوستت دارم...!!

آدم‌های دنیای هر کس دو دسته هستند. آدم‌های داشته و نداشته...
آدم‌های داشته همان کسانی هستند که کنارشان غذا می‌خوری، راه می‌روی و حتی می‌خندی... آدم‌های داشته یعنی همان آدم‌های روزمره!
هر روز میبینی‌شان... چشم توی چشم می‌شوید... اما....
دسته دوم آدم‌های نداشته هستند... همان‌ها که حسرت داشتن‌شان توی دلت مدام بالا و پایین می شود اما نباید که داشته باشی‌شان!
چون اگر به تو تعلق داشته باشند، می‌شوند آدم روزمره!
اصلا قشنگی این آدم‌ها به نداشتن‌شان است.
باید از دور نگاه‌شان کنی...
بعد بودن‌شان را قاب بگیری و بچسبانی بهترین جای دلت!
واقعیت این است که ما بیشتر از آدم‌های داشته، با آدم‌های نداشته‌مان زندگی می‌کنیم.
همین‌ها هستند که به زندگی‌مان عمق می‌بخشند.
همین‌ها هستند که امید را در دل‌مان زنده می‌کنند.
گریه و خنده‌مان را میفهمند و سکوت‌مان را ترجمه می‌کنند.
نداشتن این آدم‌ها درد دارد اما قشنگی زندگی به همین نداشتن آم‌هاست...
به این است که از دور نگاه‌شان کنی و لبخند بزنی و بگویی: آدم نداشته! اگر بدانی چقدر دوستت دارم...!!

۰۴ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

خطرناک ترین عضو

همیشه قبل از رفتن ها مهم‌اند
اگر دقت کنید می فهمید .. قبل از رفتن های آدم های دوست داشتنی‌تان هیچوقت فراموشتان نشده! چند ساعت قبل .. یا حتی چند روز قبل ..
همیشه قبل از رفتن ها مهم بوده .. حتی ساعت و دقیقه و ثانیه هایش! نه این که جایی بنویسی تا به یادت بماند، نه!
بی هیچ یادداشتی همیشه در ذهنت ماندگار است ..
حرف هایش ..
 چشم هایش ..
 چشم هایش ..
چشم هایش!
چشم ها .. خطرناک ترین عضوند نه؟

۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

من دیوونم

دلمون تنگه تو بیا مگه نگفتی سر میزنی؟

تابستون کش میاد تـــا میتونه 

خیلی تنگه با اینکه حتی پاییزم نیست...

من دیوونم درست  اما من نکردم نفهمیدم چیشد به خدا...

خیلی فکر میکنیم مگه ما چیکار کردیم که میگین دیوونست...

قیافمون شبیه پدرزن ونگوگ شده...

دستان زیر چانه با کلاه نگاه غم آلود

....

بیا و گلخونه کن ایام سرده وسط این همه تابستون قلب الاسد

یادمون دیگه رفته اون های و هوی نعره ی مستان

چند وقتیه دیگه کسی دندونامونو ندیده

قدیما بیشت ازین  اندیشه ی عشاق میکردی ،چند وقتیه دیگه خسیس شدی...(یهو شدی)

رفتی دیگه سر نزدی 

انگار یادت مارو رفته باشه

ما اما هنوزم از یادت کم نکردیم...

نباش خسیس 

تو بیا 

من دیوونم درست ولی مگه توام دیوونه نبودی؟:)

مگه همیشه سر نمیزدی؟

ما هنوزم خیالمون جمع عه اخه قرار ما همینه.................


پ.ن:دیگه نمیشه تایپ کرد.....:)

پ.ن.دو:ونگوگ اصن زن نداشت:))

پ.ن:عظر خاهی بابط قلت املاعی:)))

۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

سلام مرا به وجدانت برسان...البته اگر بیدار بود...

اکنون دیگر "در دسترس" بودنت مهم نیست چون دیگر نه  "مشترک" هستی و نه "مورد نظر" ...!
هوا سرد است اما نگران نباش سرما نمیخورم ، کلاهی که سرم گذاشتی تا گردنم را پوشانده...!
هرکس ک سراغت را میگیرد ، نمیگویم وجود نداری ، میگویم وجودش را نداشتی...!
فکر نکن تو فوق العاده بوده ای ، قطع به یقین من کم توقع بوده ام...!
حالا هم که اتفاقی نیفتاده ، حادثه ی بین ما ، فقط یک زد و خورد ساده بوده ! تو جا زدی ، من جا خوردم....!
زمانی "نبودنت" همه هستی مرا نابود میکرد ولی حالا "بودنت".......!
میشود که نباشی؟؟؟
راستی!!
سلام مرا به وجدانت برسان...البته اگر بیدار بود...


۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

خوشبختی

خوشبختی گاهی ،
آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش ،
که حسش نمیکنیم ، چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم ، خوشبختی بود ،
دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن ، خوشبختی بود ، خنده های کودکیهامان ، شیطنت ها ، آهنگ های نوجووانیمان ، خوشبختی بود ، اما ، ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم ،
چای را به غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است ، سرد یا داغ است ، زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم ، گفتند ساکت ، مردم خوابیده اند و ما ، غر غر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم ، خوشبختی را ندیدیم یا ، نخواستیم ببینیم شاید ،
اما ، حالا ، رفیق جانم ، هر‌کجا که هستی ، هر چند ساله که هستی ، با تمام گرفتاریهای تمام نشدنی که همه مان داریم ، فردا را ، قدر بدان ، خوشبختی های کوچکت را بشناس و بفهم و باور کن ، روز عشق را بهانه کن ، برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داریش ، برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمیلرزد ، هنوز هست ، بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست ، برای تقدیم یک شاخه گل به همسرت ، خوشبختی ها ماندنی نیستند ، اما ، میشود تا هستند زندگیشان کرد ، نفسشان کشید....
یادمان باشد ، بزرگترین خوشبختی عشق است

۲۶ شهریور ۹۵ ، ۰۵:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه

خوب می شود آقا!

خوب می شود آقا!
خوب می شود.
یادت می رود.
همه اش را یادت می رود.
می روی با خواهرت جینگیل میخری. تیرامیسوی خیس می خوری. با بچه ها فیلم می بینید و عکس های خل خلانه می گیرید. برای تولد فلانی فُلان عطر را شریکی کادو می دهید و فلان جا جمع می شوید.با خاله ژامبون مرغ و قارچ می خوری تمام مدت فکر می کنی که چرا قارچ هایش از قارچ های واقعی نرم تر هستند. شب زیر ِ پتو از سرما مچاله می شوی و با صدای بلند، فلان آهنگ را هزار بار تا آخر گوش می دهی.
بعد، می بینی که خیلی خوش گذشته.
اما هنوز یادت نرفته...

۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۵:۴۷ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

عجب از من!!!

مرا زمانی از دست دادی
که میان روزمرگی هایت گم شده بودی
و تو فرصت آن را نداشتی
که دلتنگم باشی
عجب از من!!!
... تمام دلمشغولی ام تو بودی...
تمامی دقایقم با تو می گذشت
اما حتی در لابه لای دفتر خاطراتت هم نبـــــــــودم!!!
ترک کردنِ آدم ها هم آدابی دارد؛
اگر آدابِ ماندن نمی دانید؛
حدِاقل درست ترکشان کنید؛
تا ترَک بر ندارند ...!
یاد تو هم برای من عادتی ست ترکش خواهم کرد...
درست مثله سیگارم که سالهاست دارم نخ آخر را میکشم...

۲۲ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

باید کسی باشد


باید کسی باشد

کسی که وقت عصبانیت با یک جمله تورا بخنداند

کسی که وقت بی خوابی هایت پیام بدهد، زنگ میزنم تو فقط گوشیتو بردار،گوش کن!!! 

و برایت آنور خط از "شازده کوچولو" بخواند،برایت آهنگ مورد علاقه ات را بگذارد،بخواند. 

انقدر که دیگر فقط صدای نفسهای منظمت بیاید

و مطمئن شود که بی خوابی ها تمام شده است!

انقدر که صدای خودش بگیرد ازبس که تلاش میکرده کسی را بیدار نکند!

عزیز من

باید کسی باشد

کسی که هر لحظه اصل حال آدم را بپرسدو به خوبم های بیخودی ای که در جواب همه می دهی، اکتفا نکند!

۱۸ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۱۳ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

پیامش :)

ٌ✘یه شـــــب که خیلی دلتنگش بودم بالشمو بغل کرده بودم ✘•••


✘داشتم خاطراتمـــــونو مرور میکردم..✘•••


✘باخودم گـــــفتم الان باکیه؟؟✘•••


✘کجـــــاس؟✘•••




.✘به عکــــــــــساش خیره شدم...✘•••


✘دیدم پیـــــام دارم...✘•••


✘نگاه کردم خواستم نخونده پاک کنم چون حوصله ی هیــــــــــچکی ونداشتم...✘•••


✘اما تاچشمم به فرســـــتنده خورد درجاخشکم زد..✘•••


✘چندبار اسمـــــشو خوندم....✘•••


✘تمام خاطراتش اومـــــد جلوچشمم....✘•••


✘حتی اخریـــــن حرفش که بهم گفت هری...✘•••


✘خواســـــتم پاک کنم اما چشمم به متنش افتاد...✘•••


✘نوشته بود«دوســــــــــت دارم دیوونه».....✘•••


✘لحـــــنش مثل همون موقعا بود.....✘•••


✘بااین حرفش تمام گذشـــــته رو فراموش کردم ...✘•••


✘نوشتم «منم دوست دارم عـشقم»✘•••♥


✘بالـــــبخند اومدم دکمه ی ارسال وبزنم..✘•••

.

.


✘نوشت☜«ببـــــخشید اشـــ✖ــتباه شد»☞••

۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۷ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

به یادش باش :)

اولش عاشــــــــــقتہ


حاضره دنیارو بہ پات بریزه ...

حاضره هرڪارے بڪنہ ڪہ خوشحالت ڪنہ ...

شبایے ڪہ ازش دلخورے تا وقتے آشتے نڪردے خوابش نمیبره ...

ادعاے عاشقے ڪردنش دیوونت میڪنہ ...

عاشــــــــــقش میشے ...

عاشـــــق بودنش ، عاشـــــق حس ڪردنش ...

با شادیاش شادے و با ناراحتیاش ناراحت ...

ڪم ڪم ازت دور میشہ ...

واسہ همہ چے وقت میذاره بجز تـــــو ...

با همہ بہش خوش میگذره بجز تـــــو ...

انگار ازت فرار میڪنہ ...

انگار ازت خستہ شده  ... 

انگار عاشـــــقہ یڪے دیگہ شده ...

انگار دیگہ تویے ڪہ یہ  روز همہ چیش بودے الآن شدے "هیچــــــــــے" ...

بازم خودت میمونے و یہ عالمہ  حرف تو دلت ڪہ شاید هیچوقت هیچڪے نفہمہ ...

نمیگم مال مـــــن باش ...   

نمیگم ڪنارم باش ... 

حتے نمیگم با این و اون نباش ...  

فقط میگم اگہ ڪسے دلت رو شڪست ...

بہ یاد اونے ڪہ دلشو شڪستے باش.....

۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه