برگ خالی|عاشقانه|شکست عشقی|فازسنگین

پست عاشقانه,متن عاشقانه,نوشته عاشقانه,عکس عاشقانه,برگ خالی,پست عاشقانه جدید,شکست عشقی,فازسنگین

۵۲ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

کسی که دوسش دارین ...



پ . ن  : هر چی بیشتر به ادما بها بدی بیشتر ازت دور میشن ... زودتر ازت خسته میشن ...

دل _نوشت : خودش باید بفهمه ...

۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۲۵ ۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عاشقانه

چه بر سرمان امده است



فاز سنگین


واقعا نمیدونم کجای کارمیلنگه

اگه کسیو نمیخواین چرا مدت طولانی میمونین باهاش وقتی دلتون یجا دیگس وقتی با ادمای دیگه هم هستید واقعا چیجوری تو صورت یکی نگاه میکنین و دروغ میگید بهش اونم به کسی که میدونین جز شما به کس دیگه ای هم چشم نداره چیجوری روتون میشه 

یعنی اینجوری باید تفسیر کرد که هرچی خوبی میکنی کمونه میکنه تو قلبت!

اینکه همه خاطرات و حرفاتون یادتون میره و کور میشین و نمیبینین که یکی چیجوری بخاطر شما و دروغا و هرز رفتنا و پست بودنتون نابود میشه!

اسمتونم گذاشتید آدم؟؟انسان؟ اصلا من نمیدونم چیجوری روتون میشه... مگه چقدر زنده اید چقدر میخواین زرنگ بازی درارید...

واقعا یکم بخودتون نمیاین یکم...

دنیا دار مکافاته؟؟کجاش دقیقا؟؟

ما که چیزی ندیدیم...

دلتنگ شی یاد همچی همه روزای خوبت همه حرفاش اما وقتی میدونی تک تک کلمات و کاراش الکی بود بازی بود توهم یه بازیچه اما دلتنگیاتم واسه کسی مهم نیست همه شدن بازیگر 

پشت نقابای رنگارنگ 

ای خدا میخوای با ما چیکار کنی!



۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۴ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عاشقانه

راه رفتن ...

به میدان ولی عصر که رسیدیم ترافیک بلوار را  که دیدم از دودلی در آمدم دیگر پیاده رفتن کفه اش سنگینتر شده بودراستش اصلا ترافیک هم نبود پیاده رفتن تا خانه از بلوار همیشه کفه سنگین تری داشت  یک جوری این پیاده روی هر چند کوتاه آدم را از چهارچوب خانه و

سرِ کارخارج می کرد و اصلا بگو ببینم چه چیزی لذت بخش تر از خارج شدن از چهارچوب است؟

راستش به نظر من آدم هر چند وقت یکبار باید خودش را از چهارچوب روز مرگی خارج کند تا یک هوایی به کله اش بخورد ..زیادی که در چهار چوب باشی بوی نا می گیری..

پیاده می شوم و  می‌روم به پیاده رو .

این بلوار کشاورز چقدر حرف با آدم دارد..بعضی از خیابانها خیلی پُرند ..خیلی حرف دارند ..اما بعضیها لالند لال لال...گذرت به این اتو بانها که بیافتد می فهمی چه می گویم ..

هیچ حرفی ندارند با تو ..حوصله ات را سر می برند ...زودتر می خواهی تمام شوند و به  مقصد برسی اگر هم صحبتی چیزی نداشته باشی می بایست به زور ضبط و رادیو راه را تحمل کنی...اصلا زنده نیستند ..زندگی در آنها جریان ندارد ..خاطره ای توی دلشان نیست...نه اینکه پیاده رو ندارند.

اما بلوار چهار ردیف پیاده رو دارد دوتا  وسط   که در حاشیه اش نارون ها ردیف شده اند و دوتا کنار که چنارها رویش سایه انداخته‌اند.اینجا انتخاب اینکه از کدام پیاده رو  مسیرت را طی کنی هم برای خودش درد سریست مستقیم نمی شود رفت گاهی می روی کنار نارون ها گاهی می آیی کنار چنارها..

هرکدام برای خودشان قصه ای دارندیک جای از کودکی ات می گویند یکجایی از جوانی ات...اینجا محتمل ترین مکانی ست که میشود به جستجوی هفده سالگی رفت چیزی پیدا نمی کنی اما محتمل ترین جا همین جاست توی دل همین پیاده روها...

آدم گاهی برای فراموش کردن راه میرود گاهی برای به یاد آوردن...


۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۱ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عاشقانه

دیوانه است ... میفهمد چه میگویم

دنبالِ من نگرد

من نیستم دیگر 

همانقدر که تو نبودی تو نیستی

نیستم دیگر

دنبالِ من نگرد ؛من میروم

مقصدش هرکجا که باشد؛ باشد

بگذار اگر کسی تو را دید

خیال کند

تو مانده ای و من رفته ام

خیال کند

من پایِ دوست داشتنت نماندم

باز هم بی رحم می شوم برایِ دلم

بگذار دوباره جایی دلی

باز هم عاشقِ چشمانِ تو شود

عاشقِ نبودنت اما نمی دانم !

یعنی تو می گویی

از من دیوانه تر در این شهر هست ؟

اگر بود سلامِ مرا به او برسان و بگو

رویِ ماهِ تو را به جایِ من

هرروز ببوسد

دیوانه است.. می فهمد چه می گویم !

دنبالِ من نگرد

هرچند که می دانم نمی گردی

اما بگذار من دلخوش باشم

و هزار بار با خودم بگویم

دنبالِ من نگرد !

از تو هیچ کم نمی شود

اما در من دلی با شنیدنش

نمیردشاید! 


۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۷ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عاشقانه

درز شلوار

مادری میگفت : داشتم برای چندمین بار  زانوی شلوار گرمکن مورد علاقه ی پسرم رو وصله میکردم ! 

نمیفهمیدم از بین چند تا شلوار چرا پیله کرده  به این یکی و ول کن نیست 

حتی با وجود کهنگی و پارگی بازم دوسش داره و ازش دل نمیکنه ! 

هر بار که وصله میکردم میدیدم پارگیش بیشتر شده و دوختنش سخت تر و حاصل کار بی قواره تر از دفعه ی قبل 

فکر میکردم خریدنش از اولم اشتباه بوده ، نمیدونم چرا دقت نکرده بودم موقع خریدش ؟!!

به زودی پسرم با وجود علاقش به اون شلوار مجبور میشد ازش بگذره چون دیگه نه قابل وصله زدن بود و نه قابل پوشیدن؛

من فکر کردم توی این دنیا چقدر همه چیز شبیه همه.

چقدر این شلوار کهنه منو یاد رابطه های کهنه و اشتباهی میندازه ، که پارگیش و شکاف و درزش روز به روز بزرگتر و بزرگتر میشه .

رابطه های که اشتباه بودنش از اولم معلومه و ما معلوم نیست چرا خودمون رو ازش بیرون نمیکشیم ؟

هر بار که درزش باز میشه یه جوری وصلش میکنیم ، یه روز با یه عذر خواهی نیم بند ، یه روز با یه لبخند کمرنگ ، روز دیگه با یه دسته گل ارزون قیمت

اما یه روز از همین روزا که خیلی هم دور نیست باید از خیرش بگذریم 

روزی که دیگه کار از وصله زدن گذشته 

روزی که باید حواسمون باشه خیلی هم دیر نشده باشه 


۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

عشق یعنی اسیب پذیر بودن

همین که عاشق چیزی یا کسی شدی،

قلبت را باید برای شکستن آماده کنی.

اگر می‌خواهی مراقب قلبت باشی، آن را به هیچکس نبخش. حتی یک حیوان.

آن را در بسته‌ی زیبایی از شادی‌های کوچک و شیک، بسته بندی کن و به کناری بگذار.

آن را در گاوصندوق خودخواهی حفظ کن. جایی که مطمئناً هرگز نخواهد شکست.

اما به خاطر داشته باشد که آنجا در تاریکی امنیت، بدون حرکت و بدون هوا، تغییر جنس خواهد داد.

قلبت همزمان شکست‌ناپذیر و نفوذناپذیر خواهد شد.

چون از جنس سنگ شده است.

عشق، یعنی آسیب پذیر بودن.

و انتخاب با توست…

۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

هرگز فراموش نمیشه

یکی تو قلبت هست...البتّه فقط تو قلبت

چند سال میگذره و داغونت میکُنه

تصمیمتو میگیری بندازیش دور

عکساشو پاک میکُنی ، شُمارشو پاک میکُنی ، چتتاتونو پاک میکُنی ، اینستا آنفالو و خُلاصه هر کاری از دستت بر بیاد

حس میکُنی خالی شُدی

سبُک شُدی

امّا بعد چند وقت توی حالتی فرو میری که دقیقاً خودم نمیدونم چِمه.

آروم و بی حوصله میشی

نه از چیزی خوشحال و نه از چیزی ناراحت

اونجای داستان یه سر به اعماق خودت بزن

میبینی که اون هنوز یه جایی قلبت هست

اونجاست که میفهمی تو هیچوت نتونسته بودی اونو دور بریزی بلکه فقط یه جایی ته وجودت دفنش کرده بودی!

۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۷ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

اشک ...

‏چ درد عظیمی است دلتنگ و عاشق کسی بودن ک اون عاشق و دلتنگ دیگریست و هر روز و هر لحظه عاشقانه هایش را برای اوست و تو در خفا فقط اشک میریزی


۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۲:۳۱ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

فصل تازهای اغاز میشود

بعضی از داستان های زندگی هیچ وقت پایانی ندارند. شاید بارها برایشان پایانی را تصور کرده باشیم. شاید اصلاً این به ظاهر پایان رخ دهد و ما به خیال مان برای همیشه پرونده شان را بسته ایم. اما گاهی زمان ثابت می کند که اشتباه کرده ایم. داستان های زندگی مان گاهی فرسنگ ها از ما دور می شوند با همه آدم ها و اتفاق هایشان. آنقدر که باورش سخت است که ما هم روزگاری جزئی از آنها بودیم. گاهی در ما ساکت می شوند و پنهان. آنقدر که هرچه بخواهی چیز خاصی از آنها را به یاد بیاوری نمی توانی و چه سخت است این ناتوانی.

چطور خاطرمان نمانده جزئیات لحظه هایی را که برای رسیدنشان ثانیه شماری می کردیم زمانی. تلخ یا شیرین، حقیقت این است که گاهی حتی فراموش می شوند اما تمام نمی شوند. انگار چیزی درون ما از آنها هنوز گرم است، مانند آتش زیر خاکستر. یک حرف کافی است. یک اتفاق یا دیدن یک فرد. انگار زمان به عقب بر می گردد. فیلمی از خاطرات گذشته ات را فریم به فریم جلوی چشمانت اکران می کنند. میان آتش درونت، باد می وزد و شعله جان می گیرد. فصل تازه ای آغاز می شود.


۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

یه روزه خوب میاد

چشمانت را ببند و تصور کن

تمامِ روزهایی را که در پیشِ رو داری

تمامِ آدم هایی که هنوز ملاقات نکرده ای

و مطمئن باش

میانِ همین روزها

یک نفر 

یک جا

آنقدر تو را می خواهد

که یادت می رود روزی جایی 

کسی از سرِ ندیدن و کم دیدن 

تو را نخواست

که باید بدانی کسی که یک قلب را

که تمام و کمال برای او می تَپد

نخواهد

تا عمر دارد 

قلبی اینچنینی برای لحظه هایش 

نخواهد بود

پ . ن : اینا همشدلداریه به خودمون . هیچکس جای اونو نمیگیره 

✍ نویسنده_پاکدل

۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

مراقبشون باشیم ...

یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم،اوایل بهش میرسیدم،قشنگ بود و جون دار،کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره،خیلی قوی بود،صبور بود،اگه چند روز بهش نور و آب نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد،

منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه،

هر گلی که خراب میشد میگفتم کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمیشه اما بازم بهش رسیدگی نمیکردم...

تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که خشک شده،ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش ظاهراشو حفظ کرده بود،قوی ترین گل ام و از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم...

مواظب قوی ترین های زندگی امون باشیم ما از بین رفتنشونو نمیفهمیم چون همیشه یه ظاهر خوب دارند،همیشه حامی اند،پشتت بهشون گرمه...

اما بهشون رسیدگی نمیکنیم،تا اینکه یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن...

قوی ترین ها هم نیاز به مراقبت و نگه داری دارند ...

۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۰:۴۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

ایسنتاگرام عزیز ...

اینستاگراموخیلی دوست دارم... اینستاگرام اولین برنامه ای که

 منو با فضای مجازی آشنا کرد. دوستای زیادی پیدا کردم.اتفاق های خوب و بد زیادی برام رقم زد و تجربه های زیادی برام ساخت.

 اما تو دوسالی که 

تو این فضا فعالیت داشتم 

همیشه کمبود یه آپشن رو حس کردم :

 به نظر من اینستاگرام باید یه برنامه ریزی برای افرادی که مازوخیسم شدید دارن داشته باشه ... همون هایی که هر نیم ساعت پروفایل و پیچ هایی رو چک می کنن که جز عذاب چیزی واسشون نداره... مثلا باید ی پیام این شکلی از طرف اینستاگرام بیاد :

Errorr! U checked this profile more than 100 times today... So u no longer have permission to check him/her.

خطا! شما امروز بیش از صدبار این پروفایل را چک کردید.. از این به بعد شما اجازه ندارید او را چک کنید. 

__

یا اینکه همون جایی که گزینه ی بلاک هست یه گزینه ی فورگت(forget) هم داشت اون گزینه رو فعال می کردی و خلاص.... فراموش... _Are you sure u want to forget this person? 

_yes I'm sure 

مطمئنین می خواین فراموشش کنین؟

بله مطمئنم

اینجوری حداقل از صفحه ی مجازی برای  همیشه فراموش میشد. طوریکه هیچ رقمه نتونی سر نخی ازش پیدا کنی.

اینستاگرام عزیز بیا و این آپشن و هم اضافه کن


۲۸ تیر ۹۵ ، ۰۹:۲۶ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

چرا نمیخوابی

بهم گفت : چرا شبها نمیخوابی ؟!

چیزی نگفتم .

دوباره پرسید : چرا از خوابیدن میترسی ؟ چرا فرار میکنی ؟

ایندفعه تو چشماش نگاه کردم و بهش گفتم : تو خواب چیزایی رو میبینم که تو واقعیت زندگیم نیستن و این منو اذیت میکنه .

نمیدونم چرا بعد اون شب دیگه حتی خودشم نمیخوابید !

۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۱ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

دلم نوشت ...

من هیچ حالی ندارم. نه خوشحالم. نه غمگینم. نه خسته ام. نه سرحالم. معمولی ام. معمولی ام. معمولی ام.شکایتی ندارم. رضایتی ندارم. افعالم از پنچ، شش تا فعل اصلی تجاوز نمی کند. کار کردن، طراحی کردن، خوابیدن، خوردن، نوشتن، خواندن. 

خدا رحمتش کند می گفت به سر عشق چی اومد بدبخت؟من نمی دونم به سر عشق چی اومد...به درک اصلا.


هیچ نمی دانم چه حالی دارم. سوراخ های دماغم را گشاد کرده ام و دارم سپری می کنم این روزها را. 

هی می خواهم به روی خودم نیاورم که دارم سپری می کنم اما این کار من فقط سپری کردن است.

می دانم این وضعیت اشتباهی ست که نباید تویش بمانم اما مانده ام. 

این "که چی" لعنتی نشسته ست توی دامنم. به هم نگاه می کنیم. می گویم که چی؟ می گوید که چی؟غمی ندارم. بغضی ندارم. هستم. فقط هستم.افتاده ام به آن حال های انفعالی که از خودم سراغ دارم. که شانه بالا می اندازم برای جهان به انضمام مایحتوی ش. فقط یک رضایتی که دارم این است که خوشبختانه  نباید برای کسی توضیح بدهم که چرا  حالم خوب نیس.حوصله ندارم این مزخرف را کش بدهم ...

۲۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۳۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

ادمی گاهی میترسد

آدم یک روز چشم هایش را می بندد و دست هایی را رها می کند،

با چشم های بسته دست های دیگری را می گیرد،

با چشم های بسته سعی می کند همه چیز را فراموش کند،

با چشم های بسته حرف می زند، می خندد، راه می رود،

و در آخر با چشم های بسته سقوط می کند!

پس از آن چشم هایش را باز می کند،

با چشم های باز راه می رود اما دیگر سقوط نمی کند،

با چشم های باز کم حرف می زند، کم می خندد،

و همه چیز را مو به مو به یاد می آورد،

اما با چشم های باز دیگر می ترسد که دست هایی را بگیرد، می ترسد...


۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۲ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

گاهی دلم میخواهد

گاهی وقتی فکر میکنم 

که امروز جمعه است و این جمعه های لعنتی عصر دارند، غروب دارند، 

دلگیری و دلتنگی دارند ؛ 

هوس میکنم خودم را برای خودم لوس کنم، 

هوس میکنم برای خودم یک لیوان چای بریزم و بعد بلند شوم همه ی درها و شیشه ها را ببندم و بگذارم آدم ها همان پشت بمانند، 

هوس میکنم بروم پریز تلفن را از برق بکشم، 

یا برای ساعاتی آفلاین بمانم و خودم را بزنم به نبودن که مثلا کسی نگرانم شود، 

یا هوس میکنم گوشی همراهم را خاموش کنم تا هرکس که سراغی از من گرفت اپراتور بگوید: "مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد"

گاهی عجیب دلم میخواهد، 

مشترک مورد نظر باشم و در دسترس نباشم، اما انگار دست و دلم نمیرود به خفه کردن تلفن ها و این وسایل ارتباطی لعنتی، 

دست و دلم نمیرود به در دسترس نبودن، میترسم صبح شنبه، 

بلند شوم ببینم نه پیام خوانده نشده ای دارم، نه پیغامی، نه میس کالی، 

میترسم چشم باز کنم ببینم یک عمر در دسترس نبوده ام و انگار نه انگار، نه خطی، نه خبری، نه پیغامی ؛ ببینم یک عمر خودم را به نبودن زده ام و هیچکس حتی دلش تنگ نشده...!


۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۸ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

دوست باش ...

وقتی یکی باهاتون درد دل میکنه و از شکست عشقیاش میگه ، بدترین و اشتباه ترین حرف های ممکن اینه که مثلا ... 

بی خیال بابا مگه آدم قحطه 

اصلا حیف تو نبود ؟ ... 

یا بگی؛ اینا همش یه تجربه است .

یا بگی؛ دختر های امروزی فلانن

پسرهای امروزی فلانن

عشق هم عشق های قدیم 

بابا اینا رو خودش هم میدونه ، این حرفها رو خودش هم به خودش زده  پدر و مادر و نزدیکانش هم هزار بار توی سرش زدن

به جای این حرفا ، بغلش کن  بگو : 

شاید نفهمم چقدر ولی میبینم داری عذاب میکشی.

حق داری ناراحت باشی ، از دست دادن یک نفر که دوستش داری، چه خوب، چه بد، سخته، شکست در یک رابطه چه درست، چه اشتباه، دردناکه؛

من نمیتونم چیزی رو تغییر بدم ولی کنارت هستم. بیا حرفهات رو به من بزن.

بیا گریه هات رو روی شانه های من بکن. بیا به من تکیه کن. کنارت میمونم تا باز حالت خوب بشه .من رفیقت هستم. رفیقت .

دستاشو بگیر . بگذار خوب گریه کنه . دوستت فقط احتیاج به یک دوست داره ... 

همین...

پ . ن : با هم دوست باشیم

۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۱:۳۸ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

کاش ...

کاش روزی تلفنم زنگ بخورد 
گوشی را جواب بدهم و تمام آروزهایم معنا پیدا کنند
کاش با من از خودت بگویی 
از این که در نبودنم چه کرده ای ؟ عجیب دلتنگ همین مکث های کوتاه پشت تلفنت هستم .
همین که صدای نفس هایت را بشنوم 
نمیدانی چقدر بی خوابی کشیدم تا شاید یادم برود چگونه میخندیدی 
اما نشد 
من بهتر از هر نت و موسیقی آوایت را بلدم 
هر روز جلوی آیینه می ایستم و به جای تو 
به خودم نگاه می کنم
هر روز حس میکنم که چقدر بیش تر از پیش گوش به زنگت هستم 
به من زنگ بزن 
صدایت همان اتفاقیست که باید بی افتد 
بدون تو و حرف هایت دیگر این روز ها جایی برای خوشبخت شدن ندارد ...

۲۴ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عاشقانه

کنکوریها بخوانند


🌹 کنکوری ها بخوانند 🌹


_ شب قبل از کنکور دوش اب سرد و مصرف ویتامین ث تاثیر بسزایی در کاهش استرس شما دارد.

_ حداقل ١٦ ساعت قبل از کنکور به خود استراحت داده و مطالعه نکنید.

_ برای راحت خوابیدن بعدازظهر کمی پیاده روی کنید ( نه ورزش سنگین ) 

_ اگر خوابتان نمیبرد تلاش نکنید اندکی قدم بزنید سپس به رختخواب بازگردید.

_ وسایل و لباس های لازم برای روز کنکور را از شب قبل آماده کنید .

_ با کمترین وسایل ممکن به کنکور بروید و لباس راحت و خنک بپوشید.

_ حتما صبحانه را کامل و مقوی میل کنید و از مصرف مایعات زیاد بپرهیزید.

_ حتما ٤٥ دقیقه قبل کنکور در محل برگزاری باشید زیرا صحبت با سایرین از استرس شما میکاهد.

_ همه ی سوالات را بخوانید و اگر به سوال سختی برخوردید روحیه تان را از دست ندهید حتما سوال های بعدی آسان است .

_ به دیگران توجه نکنید شما هدف مخصوص به خود را دارید.

_ به سوالاتی که شک دارید پاسخ ندهید .

_ و در نهایت کنکور و برینین بیایین،هیچیم نمیشه،گول اینایی که کنکور و بزرگ میکنن و نخورین...


شد،شد /نشد فدا سرتون

سرتون سلامت عشقا 🤗

۲۴ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۹ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

پسرم ...

پسرم ک بدنیا آمد 

نام تورا روی او میگذارم..

هر روز با بهترین تعابیر جهان بیدارش میکنم در آغوشش میگیرم .. 

می بوسمش

بزرگتر که شد 

لابد از پدرش میپرسد

 چرا این اسم را برایش انتخاب کرده ایم؟.. 

پدرش هم طبق معمول

 با غرولند حواله ش میدهد

 به من که برو از مادرت بپرس بگذار ببینم 

اخبار چه میگوید...

من اما

 دستش را میگیرم 

میبیرمش دنج ترین جای خانه ..

پیشانی اش را که بوسیدم

 دستانش را ک در دستم فشردم ..

 آنوقت می نشینم *.*

تو را زار زار برایش گریه میکنم...

۲۳ تیر ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه