برگ خالی|عاشقانه|شکست عشقی|فازسنگین

پست عاشقانه,متن عاشقانه,نوشته عاشقانه,عکس عاشقانه,برگ خالی,پست عاشقانه جدید,شکست عشقی,فازسنگین

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ناز چت» ثبت شده است

منطقی ترین تصمیم من تویی

میپرسم قصد خواب نداری جانم؟
دستی به موهای برهم ریخته اش میکشد و میگوید
تو صبحِ زود بیدار شده ای
خسته ای
همین نیم ساعت پیش گفتی گیجِ خوابم
فردا هم که باید صبحِ زود بیدار شوی
کلی هم کار داری
منطقی ست که بخوابی...
دوباره میپرسم قصد خواب نداری جانم؟
لبش را کج میکند و چند مرتبه پلک میزند و ابرو بالا می اندازد و میگوید نه !
میگویم قهوه را دم میکنی یا دم کنم؟
ادامه میدهد که منطقی نیست جانا!
تو بخواب!
میگویم اتفاقا خیلی هم منطقی ست!
شبی که تو بی خواب شوی
منطقی ترین تصمیم جهان در آن شب، به نام من ثبت میشود!
منطقی ترین تصمیم جهان
دو صندلی ست رو به روی هم
در نیمه ی تاریکِ خانه، کنارِ پنجره...
همراه دو فنجان قهوه ی تلخ و داغ
البته که با خنده ی شیرین ات همراه میشود...
همراه میشود با چشمان زل زده ات به چشمانم
به چشمانم که سرخ شده است، خمار شده است ، سخت بازو بسته میشود اما قیدِ خواب را زده...!
گیج و گنگ نگاهم میکند
ادامه میدهم که عزیزم کار و خستگی که همیشه هست
نگذار این روزمرگی برایمان تصمیم بگیرد!
برایش منطق خودت را تعریف کن...
حالا قهوه را دم میکنی یا دم کنم؟
میگوید دم میکنم...فقط یک بوسه به آن تصمیم منطقی ات اضافه کن که وقتی قرار است برایم شعر بخوانی نور ماه را از روی لب هایت بچینم...
میگوید و می رود و دفترچه ی شعرم دنبالش راه میافتد...!


۱۹ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

ببخشید دوستان

‏به همه آدمایى که تا امروز توى زندگیم اومدن یه عذر خواهى بدهکارم
ببخشید که نتونستم بى تفاوت باشم ببخشید که نتونستم تظاهر کنم ببخشید که خودمم

۱۸ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

فکرشو نمیکردم دیدنت ارزوی مهال باشه

+هیچ فکر میکردی اینجا همدیگه رو ببینیم؟
بعد از این همه مدت
.
_هیچ فکر نمیکردم بتونم این همه مدت نبینمت..!
.
+آخرین حرفت یادم نمیره... جروبحثمون که تموم شد گفتی تو میری اما من میمونم تو حس و حال این رابطه.... .
موندی؟
.
_هنوزم همونجوری میخندی
.
+هنوزم همونجوری سیگار میکشی
.
_ما چطور این همه مدت بدونِ هم زندگی کردیم؟
.
+آدم به همه چی عادت میکنه
.
_من به بودنِ تو عادت کرده بودم
.
+پس موندی
.
_میشنوی صدای آسمونو؟
.
+آسمون که میگرفت...صدای رعد و برق که میومد جلو درمون منتظرم بودی... .
لباس گرم نمیپوشیدم که وقتی بارون زد بغلم کنی خیس نشم...
.
_اَبرایِ پاییز بغض دارن...
.
+دستتو میگرفتم و با اولین قطره ی بارون چشمامو میبستم...هی حرف میزدی...هی حرف میزدی...انقدر راه میرفتیم که بارون بند بیاد... .
وقتی خیسیِ صورتمو با آستینت خشک میکردی دلم میرفت واست... .
.
_یه بار تو همون خیابون دیدمت...روی همون نیمکت...بارون نمیومد اما صورتت خیس شده بود
.
+ابرای پاییز بغض دارن...
.
_مثل امشب مثل دیشب...مثل تموم این مدت که نبودی و تقویم رو پاییزِ اون سال قفل کرد
.
+میخواد بارون بگیره...من دارم میرم همون خیابون...میخوام قدم بزنم...با چشمای بسته...نمیای؟
.
_تو خیلی وقته رفتی... .
منم خیلی وقته موندم!
.
+میخوام برگردم
.
_آدمی که رفته میتونه برگرده اما آدمی که مونده راهی واسه برگشتن نداره... .
برو همون خیابون
زیر بارون قدم بزن
با چشمای بسته
فقط این دفعه لباس گرم بپوش
چترم با خودت ببر که صورتت خیس نشه...


۱۴ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه

زندگی کن ، راحت باش

به ما نمیخوری آخر!
نمیدانم شاید هم ما به تو نمیخوریم!
مثلا ما عاشق سینما بودیم.
امااگر خدارحم میکردومدرسه اُردویِ سینما میگذاشت رنگ سینما را میدیدیم.
لباسمان را همیشه با این شعار که "چندروز دیگه قد میکشی برات کوچیک میشه"چند سایز بزرگتر میگرفتند.
لباس کهنه میشد و میخواستیم بیاندازیم دور اما هنوز اندازه مان نبود.
داشتنِ پلی استیشن آرزو بودجانِ تو!
نهایت ناپرهیزی مان اجاره پلی استیشن بود و تا صبح ده نفری آنقدربازی میکردیم که زیدان کمر درد میگرفت!
تازه یک رفیق داشتم که نصف روز گُم شده بودو بعد از کلی دنبالش گشتن فهمیدندرفته حمام وجلوی کف شور را با جوراب گرفته وتا نیم متر حمام را پر از آب کرده و داخلش خوابیده..!
وقتی هم که دربِ حمام را باز کرده بودند خانه را آب ورداشته بود.. .
آری درست حدس زدی،وان دلش میخواسته بچه!
از مدرسه برایت نگویم رفیق.. .
بوفه کلا کساد بود.
مگرکسی جرأت داشت خوراکی بخرد؟
یک دوستی داشتیم تیزو بز.
یک روز چیپسی گرفته بود ولایِ کاپشن پنهان کرده بود و نرم نرمک میلنباند که بچه ها فهمیدندو از چند زاویه احاطه اش کردنندو دنبالش دویدند.
در این تعقیب وگریز همانطور که داشت میخورد و میدوید لحظه ای برگشت تا پشت سرش را نگاه کند که دید همه ایستادند..وقتی به خودش آمد صورتش به تورِ والیبال گیر کرد و دو دور چرخید و با شدت زمین را بوسیدو در حالی که داشتند وی رابه بیمارستان منتقل میکردنند بچه ها میخندیدند و باحالتی پیروزمندانه چیپس را خِرچ وخورچ میکردنند.
دوست دارم هِی بگویم اما باور کن هشتاد درصد زندگی مان قابل پخش نیست!
میدانی سخت بودا..همه چیز سخت بود اما کِیف میکردیم..لذت میبردیم..یک کیک ونوشابه قدِ مسافرتِ شمال حال میداد.
تو را نمی دانم اما از وقتی هم که خودمان را شناختیم نخواستیم زندگی را سخت بگیریم...همیشه خلاف قاعده بازی کردیم و به حالِ دلمان احترام گذاشتیم.
توصیه میکنم تو هم سخت نگیر.. .
اصلا بگو ببینم از چند سالگی خاطرات را یادت هست؟
پنج سالگی؟ شش؟ هفت؟
چند سالگی؟
از آن روزی که خاطرات را به یادداری تا به امروز با چه سرعتی گذشته؟
مثل برق و باد نه؟
ببین رفیق.. .
از امروز هم تا آخرین روزهای زندگی ات مثل همین برق و باد خواهد گذشت.. .
زندگی کن
راحت باش.. .
راستش، گذشته در اوج شوخی و خنده و سختی به ما یاد داد غرور و ادا اطوار و زیر اَبرو برداشتن برای مرد نیست!
یاد گرفتیم مرد باید مشتی باشد..مشتی یا همان جنتلمن!
مشتی باش
یکجوری زندگی کن حرفِ دل را برایت بگویند..
که روی مرامت حساب باز کنند.
نمی دانم
یکجوری که بی بهانه دوستت داشته باشند.

۱۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه