یک روز ممکنه این دلیل رو پیدا کنی تا از خودت بپرسی حد دردی که میتونی تجربه کنی چقدره و متوجه میشی که اصلا حدی وجود نداره.درد پایان ناپذیره.تنها افراد هستن که پایان پذیرن.
یک روز ممکنه این دلیل رو پیدا کنی تا از خودت بپرسی حد دردی که میتونی تجربه کنی چقدره و متوجه میشی که اصلا حدی وجود نداره.درد پایان ناپذیره.تنها افراد هستن که پایان پذیرن.
🔻
ببین، شب خودش یه چیزیه.
تو شب یه کارایی هست که تو روز نیست؛
مثلن یه چیزی که فورا به ذهن انسان میرسه دیدار ِ یار.
دیدار یار بیشترش تو شبه دیگه.
تو روز یه حالت معمولی و چه خبر، تو چطوری و مراقبت کن و غیره پیش میاد، انسان اصن مزاجش تباه میشه.
شب بهتره، صمیمیه.
اصن تو ادبیات ما هم هست.
حالا خودنمایی نباشه، من خیلی دنبال شعر و اینا دنبال میکنم. اشاره زیاده به شب...
یا خودِ خواب؛ ببین این بحث خواب خیلی پیچیده ستا.
یعنی اون خوابیدن و خواب دیدن و رویای واقعه و صادقه و غیره به کنار، که یهو چیز میشه میبینه فک میکنه یه خوابی دیده.
یا اون قضیهی احتلام جوانان که خودش مفصله!
اما شب در عین حال یه فرصتی هم هست واسهی نخوابیدن.
چون ساکته، با خودتی، نگا میکنی میبینی داس نقره وسط آسمان، میگی وای جمشید چی داره میاد به سر ما.
یا ورمیداری نشونش میدی به بعضی نفرات، که عمدتاً به یهورشون هم نمیگیرن، اما گاه گداری اگه بگیرن یه اثر خوبی داره.
مث حس نشون دادن ماه به دیگران میمونه.
#چهرآزی
یکی از چیزهایی که آدمها را دیوانه میکند همین انتظار کشیدن است.
مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنندانتظار میکشیدند که بمیرند.توی صف
انتظار میکشیدند تا کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ
صفهای درازتر میرفتند.
صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی. انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم
منتظر طلاق گرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر میکردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن
میشدی و وقتی سیر میشدی باز هم صبر می کردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطب روانپزشک با بقیه
روانیها انتظار میکشیدی و نمیدانستی آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه.