برای کارهای اشتباهی که انجام ندادی عذر نخواه ...
جوری معتادش میشی که یه آن برای تموم کارای درستی که انجام دادی هم عذرخواهی میکنی ...
خٌرد میشی ...
میشکنی ...
نابود میشی ...
بفهم اینو
برای کارهای اشتباهی که انجام ندادی عذر نخواه ...
جوری معتادش میشی که یه آن برای تموم کارای درستی که انجام دادی هم عذرخواهی میکنی ...
خٌرد میشی ...
میشکنی ...
نابود میشی ...
بفهم اینو
یا که دل از دیدنت سیر شود بعد برو
تو اگر کوچ کنی بغض خدا میشکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
سهــم من از دنیــــــــــــا
نداشتن و نرسیدن استــــــــــــ …
تنهـــــا
قدم زدن در پیاده رو هــــــای تکراری ذهن
که به بن بست نمیشود ختم می گردد ...
#سیاوش_صیّاف
اصلا عیب نداره !! عیب نداره که تنهایی ... عیب نداره که دیگه زیر بارون بدون اون باید تنها خیس بشی .... عیب نداره که شبا بدون شب بخیر عشقی که الان نداریش میخوابی ... عیب نداره که جمله ی دوستت دارم رو دیگه نمیشنوی تا دلت یکم آروم بشه ... عیب نداره که دلش دیگه برات تنگ نمیشه تا بفهمی هنوزم عاشقانه دوستت داره ... عیب نداره که اگه خیانت دیدی و دم نزدی ..... یعنی نخواستی که هیچی بگی .... عیب نداره اگه اونیکه بهت گفت تا آخرش باهاته الان دیگه نیست تا ببینه چقدر تنها شدی و غم تو دلت نشسته ...
اما مطمئن باش یه روزی همونی که قدر تو رو ندونست یه روز توی حسرت داشتنت میسوزه
تا سردش می شد، دستشُ میکرد تو جیب پالتوم و انگشتاشُ حلقه می کرد دور دستام. بعدشم محکم فشار میداد. عادتش بود که بعضی حرفا و حسّارُ یک جورِ دیگه ای بروز بده. مثلاً وقتی پشت فرمون بودم و دستم رو دنده بود. یا تو سینما، تویِ سکانسایِ تأثیر گذار، دستمُ فشار میداد. یا تو مهمونیایی که همه وسط بودن و دو نفری می رقصیدن، همچین به آغوش می کشید و آهنگُ زمزمه می کرد، انگار ساعتایِ آخرِ زندگیمونِ.
اینجا سردِ. هرچی به تو نزدیک تر میشم داره همه چی ذوب میشه. با اینکه تو همیشه دستاتُ می کردی تو جیب پالتوم ...
"چند قدم آن طرف تر با خودم"
#دانیال_اسماعیلیان
حرفمان که میشد،
استرس تمامِ وجودم را فرا میگرفت...
نکند از دستش بدهم؟
نکند من بمانم و کوهى از خاطره؟
نکند منى که بعدِ عمرى دل باختم،بشکند دلم!
نکند تمامِ دو نفره هایمان را با دیگرى تکرار کند؟
تماس هایم بى پاسخ میماند ومنفورترین صدای دنیا
در گوشم تکرار میشد؛
"مشترکِ مورد نظر پاسخگو نمیباشد"
برایش مینوشتم؛
آدمیزاد است دیگر جانم بحث میکند
فرقى نمیکند مقصر کیست
همین که بحث میکنیم یعنى،
قلبمان هنوز براى هم میتپد
یعنى مهم است برایمان که شبیه یکدیگر شویم!
ارسال کردم و خواند
ولی جوابی نداد
باز نوشتم؛
-جانم؟
باز هم خواند و جواب نداد
-عزیز دل...؟
سکوت بود و سکوت!
و هیچ چیز لعنتى تر از بى پاسخ گذاشتنِ پیام نیست
قدیم ترها خودمان را قانع میکردیم که شاید پیغامم نرسیده باشد
و هى ارسال میکردیم و ارسال...
حالا اما این تکنولوژىِ لعنتى همان اندک دلخوشى را هم از ما گرفت و
با وقاحتِ تمام به ما میفهماند که ؛
خواند و پاسخ نداد
که خواند و تحقیر کردنِ تو را ترجیح داد
لعنت به تکنولوژى
لعنت به پیغامهاى بى جواب
#علی_قاضی_نظام
لعنت به این خاطره ها که باید ذره ذره خوردت کنن بیوفتن به جونت
دلم یه تصادف بزرگ میخواد اینقدر بزرگ که همه چی فراموشم شه
بی توجهیاات
سرد شدنات
همه ی بدیات
غیر تو
بدون تو همون بهتر بمیرم
به همه آدمایى که تا امروز توى زندگیم اومدن یه عذر خواهى بدهکارم
ببخشید که نتونستم بى تفاوت باشم ببخشید که نتونستم تظاهر کنم ببخشید که خودمم
+اگر فراموش نشد چی؟
- این روزا فراموشی بی معنیه .. می دونی هیچکس فراموش نمیشه .. فقط جاش توی دل آدم عوض میشه ! مثلا یهو تصمیم میگیری که بفرستیش تهِ دلت! اون ته مَها که پر آدمای به ظاهر فراموش شدس ..
به ظاهر فقط!
وقتای تنهایی که میشه تک تک آدمای ته دلت رو میاری جلوی چشات .. بعضیاشون خندن .. بعضیا بغض .. بعضیا اشک!
می دونی؟ اونا از نظر دیگرون واسه تو فراموش شدن .. ولی فقط خودت می دونی که یه جایی یواشکی و پنهونی .. اما همیشه .. بهشون فکر می کنی ..
بهشون فکر می کنی و فکر که کردی باز میزاری سرجاشون .. تهِ دلت .. تهِ فکرت .. تهِ تهِ همه چیز .. اینطوری خودت آروم میگیری و روز به روز بیشتر میری توی خودت ..
بیشتر با خودت خلوت می کنی تا با آدمای تهِ دلی تنها باشی .. حرف بزنی .. بخندی .. بغض کنی .. گریه کنی .. و هی با خودت بگی که حتما اون فراموشم کرده .. ولی نه! مطمئن باش یه روزی یه لحظه ای اونم تو رو از تهِ دلش آورده جلوی چشاش .. نگات کرده .. خاکاتو تکونده .. خندیده یا بغض کرده یا گریه رو نمیدونم ! ولی میدونم که این روزا فراموشی بی معنیه ...
ببین عزیزم
نه جمعه است
نه باران میبارد
نه آسمان ابری ست
نه هوا خیلی دلبری می کند
نه هیچ چیز دیگر
شلوغ ترین ساعتِ روز است
و مردم....!
مردم را بیخیال
همچنان در پی لقمه ای نان و بوقلمون
به روز مرگی گرفتارند!
البته که من هم دچارِ روزمرگی ام جانم.
کمی فرق دارد اما...
بگویم برایت؟!
نگو نمیخندی که میخندی...
من در شلوغ ترین ساعتِ روز
به راننده تاکسی گفتم
دربست منزلِ امنِ آغوش یار...!
از شال فروش
درخواستِ قرمز شالی
مملو از عطر شیرین گیسویت را داشتم!
کتاب های شعر آن مردِ عینکی و کراواتی
که گوشه ی پیاده رو بساط کرده بود را
به تمسخر گرفتم که کجایِ کاری!؟
من چشمانی میشناسم که شاعر تربیت میکنند!
برای کیوسکِ مطبوعاتی صدایم را بالا بردم
که از کیهان تا همشهری همه را توقیف کنند
وقتی از تو برایم خبری ندارند
همان بهتر که فعالیتشان متوقف شود!
در سینما قصدِ اکرانِ نگاهت را داشتم
و به کافه، قهوه ای هم رنگِ گیسویت را سفارش دادم.
لحظه ای دلم خواست سر به رویِ شانه ات خستگی دَر کُنَم....
دلم خواست و فکرم رفت و از این احوال
خمار شدم و تِلو خوردم که جملگی کُنجِ پارک،
ساقی را نشانم دادند...
هوا را از دماغ بیرون پرت کردم که "هه"
این ساقی و بند و بساط اش به درد خودتان میخورد
ساقیِ من با بوسه ای درمان میکند حالِ دلم را...!
در نهایت روانه ی تیمارستان شدم و آنجا فهمیدند
عاقل ترین دیوانه ی شهرم و رهایم کردند.
خلاصه که... .
نه جمعه است
نه باران میبارد
نه آسمان ابری ست
نه هوا خیلی دلبری می کند
نه هیچ چیزِ دیگر
شلوغ ترین ساعت روز است و من
منِ حال خراب
دلم تو را میخواهد...
ساقیِ من ، با بوسه ای درمان میکنی حالِ دلم را...؟
_دلم براش تنگ شده
.
+خب برو ببینش
.
_جرأت دیدن همدیگه رو نداریم
.
_اما باید به یه بهانه ای باهاش قرار بذاری..
.
+به هیچ وجه...همه چیز بین ما تموم شده...
.
_وقتی بعد از این همه مدت جرأت دیدن همدیگه رو ندارید یعنی هنوز یه چیزایی بینتون هست که تموم نشده...
آدمهای دنیای هر کس دو دسته هستند. آدمهای داشته و نداشته...
آدمهای داشته همان کسانی هستند که کنارشان غذا میخوری، راه میروی و حتی میخندی... آدمهای داشته یعنی همان آدمهای روزمره!
هر روز میبینیشان... چشم توی چشم میشوید... اما....
دسته دوم آدمهای نداشته هستند... همانها که حسرت داشتنشان توی دلت مدام بالا و پایین می شود اما نباید که داشته باشیشان!
چون اگر به تو تعلق داشته باشند، میشوند آدم روزمره!
اصلا قشنگی این آدمها به نداشتنشان است.
باید از دور نگاهشان کنی...
بعد بودنشان را قاب بگیری و بچسبانی بهترین جای دلت!
واقعیت این است که ما بیشتر از آدمهای داشته، با آدمهای نداشتهمان زندگی میکنیم.
همینها هستند که به زندگیمان عمق میبخشند.
همینها هستند که امید را در دلمان زنده میکنند.
گریه و خندهمان را میفهمند و سکوتمان را ترجمه میکنند.
نداشتن این آدمها درد دارد اما قشنگی زندگی به همین نداشتن آمهاست...
به این است که از دور نگاهشان کنی و لبخند بزنی و بگویی: آدم نداشته! اگر بدانی چقدر دوستت دارم...!!
همیشه قبل از رفتن ها مهماند
اگر دقت کنید می فهمید .. قبل از رفتن های آدم های دوست داشتنیتان هیچوقت فراموشتان نشده! چند ساعت قبل .. یا حتی چند روز قبل ..
همیشه قبل از رفتن ها مهم بوده .. حتی ساعت و دقیقه و ثانیه هایش! نه این که جایی بنویسی تا به یادت بماند، نه!
بی هیچ یادداشتی همیشه در ذهنت ماندگار است ..
حرف هایش ..
چشم هایش ..
چشم هایش ..
چشم هایش!
چشم ها .. خطرناک ترین عضوند نه؟
اکنون دیگر "در دسترس" بودنت مهم نیست چون دیگر نه "مشترک" هستی و نه "مورد نظر" ...!
هوا سرد است اما نگران نباش سرما نمیخورم ، کلاهی که سرم گذاشتی تا گردنم را پوشانده...!
هرکس ک سراغت را میگیرد ، نمیگویم وجود نداری ، میگویم وجودش را نداشتی...!
فکر نکن تو فوق العاده بوده ای ، قطع به یقین من کم توقع بوده ام...!
حالا هم که اتفاقی نیفتاده ، حادثه ی بین ما ، فقط یک زد و خورد ساده بوده ! تو جا زدی ، من جا خوردم....!
زمانی "نبودنت" همه هستی مرا نابود میکرد ولی حالا "بودنت".......!
میشود که نباشی؟؟؟
راستی!!
سلام مرا به وجدانت برسان...البته اگر بیدار بود...
خوشبختی گاهی ،
آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش ،
که حسش نمیکنیم ، چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم ، خوشبختی بود ،
دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن ، خوشبختی بود ، خنده های کودکیهامان ، شیطنت ها ، آهنگ های نوجووانیمان ، خوشبختی بود ، اما ، ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم ،
چای را به غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است ، سرد یا داغ است ، زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم ، گفتند ساکت ، مردم خوابیده اند و ما ، غر غر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم ، خوشبختی را ندیدیم یا ، نخواستیم ببینیم شاید ،
اما ، حالا ، رفیق جانم ، هرکجا که هستی ، هر چند ساله که هستی ، با تمام گرفتاریهای تمام نشدنی که همه مان داریم ، فردا را ، قدر بدان ، خوشبختی های کوچکت را بشناس و بفهم و باور کن ، روز عشق را بهانه کن ، برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داریش ، برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمیلرزد ، هنوز هست ، بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست ، برای تقدیم یک شاخه گل به همسرت ، خوشبختی ها ماندنی نیستند ، اما ، میشود تا هستند زندگیشان کرد ، نفسشان کشید....
یادمان باشد ، بزرگترین خوشبختی عشق است
خوب می شود آقا!
خوب می شود.
یادت می رود.
همه اش را یادت می رود.
می روی با خواهرت جینگیل میخری. تیرامیسوی خیس می خوری. با بچه ها فیلم می بینید و عکس های خل خلانه می گیرید. برای تولد فلانی فُلان عطر را شریکی کادو می دهید و فلان جا جمع می شوید.با خاله ژامبون مرغ و قارچ می خوری تمام مدت فکر می کنی که چرا قارچ هایش از قارچ های واقعی نرم تر هستند. شب زیر ِ پتو از سرما مچاله می شوی و با صدای بلند، فلان آهنگ را هزار بار تا آخر گوش می دهی.
بعد، می بینی که خیلی خوش گذشته.
اما هنوز یادت نرفته...
مرا زمانی از دست دادی
که میان روزمرگی هایت گم شده بودی
و تو فرصت آن را نداشتی
که دلتنگم باشی
عجب از من!!!
... تمام دلمشغولی ام تو بودی...
تمامی دقایقم با تو می گذشت
اما حتی در لابه لای دفتر خاطراتت هم نبـــــــــودم!!!
ترک کردنِ آدم ها هم آدابی دارد؛
اگر آدابِ ماندن نمی دانید؛
حدِاقل درست ترکشان کنید؛
تا ترَک بر ندارند ...!
یاد تو هم برای من عادتی ست ترکش خواهم کرد...
درست مثله سیگارم که سالهاست دارم نخ آخر را میکشم...
✔↩هے توووووو↪✔
▂▂ خَـــــــــــز شـُــــدی اَز بَــس
دَس بِـه دَس شــُــــدی✘✘✘
هِـــــEــHـــــه
☜تـــو هَـم واسَـم رَفتــی تـو لیســتِ
【اَمـــــــــــــــــوات】
☜وْاسِه شادیـــِه روحِـــت بُلّنــــــــد
【صَــلَــــــــــــــوات】
☜ﻣَـــــــــــــــﻦْ☞
ﺧـﻮﺩَﻣـــــﻮ ﻧَـــــــﮕِﺮِﻓـﺘَـــــﻢ➜➜
ﻓَــــــﻘَــــﻂ ﺍَﺯ ﺧِﻴـﻠﯿـــــــــــــــــﺎ
ﻓــــــﺎﺻِﻟِــــﻪ ﮔِـﺮِﻓــﺘَــــم✘✘✘
★☜تَـــــک پَــــــــــــری☞
⇭یَنـــی قــاطــــی نَشُدَنْ با هَــر...
⇉⇇خَـــــــــــری✘✘✘
⇚مــَــــــنْ⇛ از کسی متنفر نمیشم!!
فَقَـط بیخیالش میشم!!
اونـَــم یــِـــهـــویی....
❂✘ →گــــــــــــفتم "بوســــــــــــیدن" روبــــــــــــلدی؟ از خوشــــــــــــحالی پر درآورد وگفــــــــــــت آره بــــــــــــلدم! گفتم: مــــــــــــنو خاطراتــــــــــــمو "ببوــــــــــــس"بزارکنار هررررررررری!!!→❂