برگ خالی|عاشقانه|شکست عشقی|فازسنگین

پست عاشقانه,متن عاشقانه,نوشته عاشقانه,عکس عاشقانه,برگ خالی,پست عاشقانه جدید,شکست عشقی,فازسنگین

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پست فاز سنگین» ثبت شده است

بدبختی

بدبختی های روزگار ما آدم ها از آنجایی شروع شد که خواستیم همه ی آدم های اطرافمان را راضی نگه بداریم ، کاری که مدت ها طول کشید تا بفهمم چقدر عبث و بیهوده است ، هرچقدر خوب باشید و هر چقدر موجه ، هرقدر مبادی آداب  ، هراندازه که مراعات کنید ، هر چقدر لی لی بگذاریم به لا لای دیگران ، هرچقدر خنده هایمان را زورکی تقدیم آدم ها کنیم ، هرقدر ملاحظه و درک خرج زندگی این و آن کنید ، هرقدر ، فقط و فقط خودتان را گرفتار کرده اید و بس ، سال ها طول کشید تا بفهمم که آدم های دور برمان آن چیزی که تو هستی و میخواهی باشی را نه میبینند و نه قبول اش خواهند کرد ، مردم آن چیزی را در تو میبینند که خودشان دوست اش دارند ، حقیقت این است که اولویت آدم ها خودشان اند ن تو

۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

تلگرام

تلگرام یک قابلیت دارد به اسم سکرت چت. برای این ساخته شده که حرف های آدم ها با هم از یک درگاه امن، از جایی که چشم کسی بهش نخورد، گوش کسی نشنود و دست کسی نرسد، منتقل شود. همین قابلیت، یک قابلیت دیگر در خودش دارد که به فارسی می شود زمان سنج خود تخریبی یا نابودگر زمانی! کارش این است که به پیام ها زمان می دهد. زمان دیده شدن، خوانده شدن، فراموش شدن. 2 ثانیه، 10 ثانیه، هر چی! می توانی بنویسی دوستت دارم. تایمرش را بگذاری روی 5 ثانیه. بنویسی چقدر دلم تنگ شده برات. 3 ثانیه! بنویسی دلم داره از دهنم میزنه بیرون. 4 ثانیه! آن وقت می توانی بنشینی به تماشا. ببینی که پیام ها چطور ارسال می شوند، چطور می مانند و چطور نابود می شوند.

تلگرام برنامه آدم های امروزیست. کوچ کاربر ها از وایبر و واتز آپ و لاین شروع شده. سرعتش خوب است، فایل ها راحت جابجا می شود و حرف ها ، زمان نابودی دارد. از این پس، عشق واژه ثانیه هاست و حالا دیگر جسد بی جان همه عاشق های افسانه ای، لای کتاب های بیدخورده خواهد پوسید. میمیرم برات، 1 ثانیه!

.

.

پانویس:

یک دوستت دارم می نوشتیم روی کاغذ، می رفتیم تو راه مدرسه اش. نگاهش نمی کردیم. متلک نمی گفتیم. یک جوری که ببیند می گذاشتیم روی کاپوت پیکان سفیدی که آن گوشه پارک بود. بر نمی گشتیم که ببینیم بر می دارد یا نه. سر نمی چرخاندیم. همه آن روز و فردایش که دوباره از آن خیابان رد می شدیم را به این فکر می کردیم که لابد برداشته و خوانده و لبخند زده. دل دل می زدیم. له له می کردیم. تازه فرداش که می شد می دیدیم کاغذ همان جاست، دوستت دارم‌ش همانطور پر رنگ است. حالا می شود نوشت: عاشقتم....4 ثانیه!


۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

کارشون میشه افتادن

یک برگه از لای کتابش افتاد زیرِ پای من، همین که خواستم خم بشم برگه رو بردارم گفت:

_ لازم نیست، این برگه کارش افتادنه!

متعجبانه نگاهش کردم ، لبخند زد و گفت :

_ براى اولین بار که گذاشتمش لاى کتابم و از خونه زدم بیرون صد بار افتاد، کلافه ام کرد!

روزِ دوم میونِ پنج تا برگهء دیگه فقط همین یه دونه افتاد پایین، روزهاى بعد بیشتر شد این افتادن ها، یه بار روش یه آزمایشى انجام دادم، لولِ ش کردم و گذاشتمش تو بُطرى، اینبار در کمالِ ناباورى با بطرى افتاد! همون لحظه بود که متوجه شدم کارش افتادنه! مثلِ خیلی از آدمها که سعى میکنیم نگهِ شون داریم، بعد یه نقاب میذارن رو چهـره شون، کم کم خودشون و نشون میدن، چون دیگه تحمل بازى رو ندارن!

وقتى شناختی شون و نقاب و کنار زدن، کارشون میشه " افتادن "

تو نمیتونى کسى رو تغییر بدى، حتى اگه عزیزِ عزیزِت باشه! فقط میتونی دوستش داشته باشى!

۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۹ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

لحظه ی مرگ :)

فازغم

۲۰ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۵ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

درد

یک روز ممکنه این دلیل رو پیدا کنی تا از خودت بپرسی حد دردی که میتونی تجربه کنی چقدره و متوجه میشی که اصلا حدی وجود نداره.درد پایان ناپذیره.تنها افراد هستن که پایان پذیرن.


۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۵ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

شب و حالت شبانش :)

🔻

ببین، شب خودش یه ‌چیزیه.

 تو شب یه‌ کارایی هست که تو روز نیست؛

 مثلن یه‌ چیزی که فورا به ‌ذهن انسان میرسه دیدار ِ یار.

 دیدار یار بیشترش تو شبه دیگه.

 تو روز یه ‌حالت معمولی و چه خبر، تو چطوری و مراقبت کن و غیره پیش میاد، انسان اصن مزاجش تباه میشه.

 شب بهتره، صمیمیه.

 اصن تو ادبیات ما هم هست.

 حالا خودنمایی نباشه، من خیلی دنبال شعر و اینا دنبال میکنم. اشاره زیاده به شب...

 یا خودِ خواب؛ ببین این بحث خواب خیلی پیچیده‌ ستا.

 یعنی اون خوابیدن و خواب دیدن و رویای واقعه و صادقه و غیره به‌ کنار، که یهو چیز میشه میبینه فک میکنه یه ‌خوابی دیده.

 یا اون قضیه‌ی احتلام جوانان که خودش مفصله!

 اما شب در عین ‌حال یه ‌فرصتی هم هست واسه‌ی نخوابیدن.

 چون ساکته، با خودتی، نگا میکنی میبینی داس نقره وسط آسمان، میگی وای جمشید چی داره میاد به‌ سر ما.

 یا ورمیداری نشونش میدی به بعضی نفرات، که عمدتاً به ‌یه‌ورشون هم نمیگیرن، اما گاه‌ گداری اگه بگیرن یه اثر خوبی داره.

 مث حس نشون دادن ماه به‌ دیگران میمونه. 

#چهرآزی 


۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۳ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

نمیدانم :)

دیر است

آنقدر دیر که دیگر به سختی گریه ام می گیرد؛

آنقدر دیر که دیگر 

از خاطرم رفته است پشتِ کدام خط مشغول قلبم بار ها تیر کشیده است

آنقدر دیر 

که حتی اگر گوشی را بردارد 

صدای هوا از چشم هایش عبور خواهد کرد

قلبش به اندازه هزاران حرفِ نگفته 

سنگِ صد دیدار نا تمام را به سینه خواهد کوبید...

آنقدر دیر 

که دیگر نمی دانم چقدر دوستت داشته ام 

آنقدر دیر شده 

که قاب عکس شکست

لبخندت 

ترک برداشت

اما نگرانم نکرد...

آنقدر دیر شده است 

که باد در نگاهم می وزد 

تا ندانم 

چه روز هایی را که سخت گریسته ام...

آنقدر دیر شده است که

روز هاست

سر برشانه ی باران گذاشته ام 

تا

بر هزاران کوچه

هزاران خیابان 

ببارم و از تو

متشکر باشم که

نیامدی...

۱۸ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

تازه ترها

فازسنگین

ما آدم ها

حواسمان همیشه به تازه تر هاست

به آن ها که صمیمی نیستند

تا مبادا خلاف تشریفات یا احترام رفتار کنیم ..

اما همیشه از صمیمی تر ها ، جان تر ها

غافلیم ..

حواسمان نیست که ناراحت میشوند ...

و بیشتر از هر کسی از ما انتظار دارند .

ناراحتشان میکنیم و خودمان بیشتر ناراحت میشویم

اگر حرفی نمیزنند

اگر گله ای نمیکنند

نه اینکه دلگیر نیستند نه اینکه گذشته اند

ما همیشه یادمان میرود که صمیمی تر ها هم منتظرند 

حواسمان به جان های زندگیمان باشد

یک روز میبینم که ناگهان دل بریده اند 


۰۵ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

چه بر سرمان امده است



فاز سنگین


واقعا نمیدونم کجای کارمیلنگه

اگه کسیو نمیخواین چرا مدت طولانی میمونین باهاش وقتی دلتون یجا دیگس وقتی با ادمای دیگه هم هستید واقعا چیجوری تو صورت یکی نگاه میکنین و دروغ میگید بهش اونم به کسی که میدونین جز شما به کس دیگه ای هم چشم نداره چیجوری روتون میشه 

یعنی اینجوری باید تفسیر کرد که هرچی خوبی میکنی کمونه میکنه تو قلبت!

اینکه همه خاطرات و حرفاتون یادتون میره و کور میشین و نمیبینین که یکی چیجوری بخاطر شما و دروغا و هرز رفتنا و پست بودنتون نابود میشه!

اسمتونم گذاشتید آدم؟؟انسان؟ اصلا من نمیدونم چیجوری روتون میشه... مگه چقدر زنده اید چقدر میخواین زرنگ بازی درارید...

واقعا یکم بخودتون نمیاین یکم...

دنیا دار مکافاته؟؟کجاش دقیقا؟؟

ما که چیزی ندیدیم...

دلتنگ شی یاد همچی همه روزای خوبت همه حرفاش اما وقتی میدونی تک تک کلمات و کاراش الکی بود بازی بود توهم یه بازیچه اما دلتنگیاتم واسه کسی مهم نیست همه شدن بازیگر 

پشت نقابای رنگارنگ 

ای خدا میخوای با ما چیکار کنی!



۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۴ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عاشقانه

هرگز فراموش نمیشه

یکی تو قلبت هست...البتّه فقط تو قلبت

چند سال میگذره و داغونت میکُنه

تصمیمتو میگیری بندازیش دور

عکساشو پاک میکُنی ، شُمارشو پاک میکُنی ، چتتاتونو پاک میکُنی ، اینستا آنفالو و خُلاصه هر کاری از دستت بر بیاد

حس میکُنی خالی شُدی

سبُک شُدی

امّا بعد چند وقت توی حالتی فرو میری که دقیقاً خودم نمیدونم چِمه.

آروم و بی حوصله میشی

نه از چیزی خوشحال و نه از چیزی ناراحت

اونجای داستان یه سر به اعماق خودت بزن

میبینی که اون هنوز یه جایی قلبت هست

اونجاست که میفهمی تو هیچوت نتونسته بودی اونو دور بریزی بلکه فقط یه جایی ته وجودت دفنش کرده بودی!

۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۷ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

فصل تازهای اغاز میشود

بعضی از داستان های زندگی هیچ وقت پایانی ندارند. شاید بارها برایشان پایانی را تصور کرده باشیم. شاید اصلاً این به ظاهر پایان رخ دهد و ما به خیال مان برای همیشه پرونده شان را بسته ایم. اما گاهی زمان ثابت می کند که اشتباه کرده ایم. داستان های زندگی مان گاهی فرسنگ ها از ما دور می شوند با همه آدم ها و اتفاق هایشان. آنقدر که باورش سخت است که ما هم روزگاری جزئی از آنها بودیم. گاهی در ما ساکت می شوند و پنهان. آنقدر که هرچه بخواهی چیز خاصی از آنها را به یاد بیاوری نمی توانی و چه سخت است این ناتوانی.

چطور خاطرمان نمانده جزئیات لحظه هایی را که برای رسیدنشان ثانیه شماری می کردیم زمانی. تلخ یا شیرین، حقیقت این است که گاهی حتی فراموش می شوند اما تمام نمی شوند. انگار چیزی درون ما از آنها هنوز گرم است، مانند آتش زیر خاکستر. یک حرف کافی است. یک اتفاق یا دیدن یک فرد. انگار زمان به عقب بر می گردد. فیلمی از خاطرات گذشته ات را فریم به فریم جلوی چشمانت اکران می کنند. میان آتش درونت، باد می وزد و شعله جان می گیرد. فصل تازه ای آغاز می شود.


۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

یه روزه خوب میاد

چشمانت را ببند و تصور کن

تمامِ روزهایی را که در پیشِ رو داری

تمامِ آدم هایی که هنوز ملاقات نکرده ای

و مطمئن باش

میانِ همین روزها

یک نفر 

یک جا

آنقدر تو را می خواهد

که یادت می رود روزی جایی 

کسی از سرِ ندیدن و کم دیدن 

تو را نخواست

که باید بدانی کسی که یک قلب را

که تمام و کمال برای او می تَپد

نخواهد

تا عمر دارد 

قلبی اینچنینی برای لحظه هایش 

نخواهد بود

پ . ن : اینا همشدلداریه به خودمون . هیچکس جای اونو نمیگیره 

✍ نویسنده_پاکدل

۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

گاهی دلم میخواهد

گاهی وقتی فکر میکنم 

که امروز جمعه است و این جمعه های لعنتی عصر دارند، غروب دارند، 

دلگیری و دلتنگی دارند ؛ 

هوس میکنم خودم را برای خودم لوس کنم، 

هوس میکنم برای خودم یک لیوان چای بریزم و بعد بلند شوم همه ی درها و شیشه ها را ببندم و بگذارم آدم ها همان پشت بمانند، 

هوس میکنم بروم پریز تلفن را از برق بکشم، 

یا برای ساعاتی آفلاین بمانم و خودم را بزنم به نبودن که مثلا کسی نگرانم شود، 

یا هوس میکنم گوشی همراهم را خاموش کنم تا هرکس که سراغی از من گرفت اپراتور بگوید: "مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد"

گاهی عجیب دلم میخواهد، 

مشترک مورد نظر باشم و در دسترس نباشم، اما انگار دست و دلم نمیرود به خفه کردن تلفن ها و این وسایل ارتباطی لعنتی، 

دست و دلم نمیرود به در دسترس نبودن، میترسم صبح شنبه، 

بلند شوم ببینم نه پیام خوانده نشده ای دارم، نه پیغامی، نه میس کالی، 

میترسم چشم باز کنم ببینم یک عمر در دسترس نبوده ام و انگار نه انگار، نه خطی، نه خبری، نه پیغامی ؛ ببینم یک عمر خودم را به نبودن زده ام و هیچکس حتی دلش تنگ نشده...!


۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۸ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه