برگ خالی|عاشقانه|شکست عشقی|فازسنگین

پست عاشقانه,متن عاشقانه,نوشته عاشقانه,عکس عاشقانه,برگ خالی,پست عاشقانه جدید,شکست عشقی,فازسنگین

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تکس دپ» ثبت شده است

طاعون تنهایی

دارم فکر میکنم ینى نمیشد یه شب ساعتِ ١٢ میخوابیدم بعد وقتى چشمامو باز میکردم اونى که دلم میخواست کنارم خواب بود؟نه!اینطورى خیلى داستان هندى میشد!حداقل چارتا کوچه باهام فاصله داشت..حداقل چارتا شهر..بیدار میشدم میرفتم دنبال کار و زندگیم مث آدماى دیگه ظهر میومدم خونه،تو خونه بوى غذا میومد ...ینى واقعا نمیشه یه روز یکى دیگه واسه من غذا درست کنه؟!یکى باشه که درو برام باز کنه!اینکه همیشه برگردى خونه و با کلید درو باز کنى ینى هیچکى منتظرت نیس!وقتى از تو خیابون به پنجره ى خونه ت نگا میکنى هیچوقت هیچ چراغى روشن نیس!بعد بیاى پیغام گیر تلفن رو بزنى و اون عاقاهه بگه نُ نیو مسیجز...بعد باز بیاى بیوفتى رو تختت و هى به سکوتِ خونه ت گوش کنى انگار اشیا هم نفس میکشن هى غرق بشى تو اون صداهه..این ینى طاعون...فقط اگرگرفتارش شده باشی؛ گرفتار ِ معنای ِ تام و تمام اش. باید چمبره زده باشه گوشه دلت و مجبورت کرده باشه به پوست و گوشت و احساس، تجربه اش کنی. فقط اگر گرفتارش شده باشی خودت رو به در و دیوار می زنی تا آدم های زندگی ات رو از این طاعون دور کنی، دور نگه داری.

از بی عشقی حرف نمی زنم، از بی پدری و بی مادری نمی گم. از بی دوستی، بی همسایگی صحبت نمی کنم. از تنهایی حرف می زنم. از طاعون ِ تنهایى...

۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

من :)

من همیشه آدم یکهو تمام شدن بوده‌ام؛ همیشه، همه جا. در اوج هر کاری، هر رابطه‌ای و هر حالی، کات شده‌ام. در بهترین حال، ناگهان فرو می‌روم توی بدترین حال ممکن. و وقتی حالم خوش نیست، ناگهان بی دلیل حالم خوب می‌شود. رابطه‌هایم ناگهان در اوج با دلیل و بی دلیل به فنا می‌رود. وقتی در بهترین وضعیت برای کار کردن قرار دارم، دلزده می‌شوم و کار را ترک می‌کنم.

من به صورت بی اراده و ناخودآگاهی ناگهانی هستم. ناگهانی بودن، غم‌انگیز است. نصفه نیمه می‌مانی، نصفه نیمه زندگی می‌کنی. همه چیز در دنیای من نصفه نیمه است؛ لذت‌هایم، غصه‌هایم، آرزوهایم، موفقیت‌هایم و حتی شکست‌هایم.

آدم برای اینکه بتواند از نو شروع کند باید به آخر خط برسد. تمام شود. تمام کند. برود بایستد سر خط و شروع کند به زندگی. من آخر ِ خط نداشتم هیچ‌وقت. برای همین درونم پر از رشته‌های طول و دراز رابطه‌ها و فکرها و اندوه‌ها و آرزوها و دلگیری‌هاست. یک جوری ژولیده شده‌اند، گره خورده‌اند که نمی‌دانم سر رشته کجاست، که نمی‌دانم از کجا پیچیده به زندگی‌ام. همه این نصفه نیمه‌ها، شده همان خوره‌ای که هدایت می‌گفت. شده خوره و دارد مرا آرام آرام می‌جود، اما تمام نمی‌کند.


۲۸ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۳۴ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

نامه ای به او :)

سلام مخاطب خاص

شبها گذشت و روزها...این که می رود عمر است .یادت هست؟خاطره هارا که مرور می کنی هر کدام طعمی دارد . هر کدام مزه ای را در دهان خیال میریزند.زندگی به رنگ مینشیند.ولی بین این همه طعم و رنگ،من طعم آن روز بارانی را خوشتر دارم .همان روزی که آسمان تا لبه های زمین پایین آمده بود و رنگ ها ریخته بوددر آغوش باد و زندگی میرفت زیر پوست شهر.یادت هست؟

طعم خنده هایت روی نفس های خیابان می نشست و عاشق و معشوقی را ساعتی در خلسه ی هوس فرو میبرد .باران که میخورد روی خواب درخت و کبوتری نمیدانست که بادبادک کاغذی چرا فلسفه نمیداند.چرا کسی از چتر ها نپرسید 

که باران دوست دارند؟

خاطره ها طعم دارند .هرخیابان هم و هر باران...وهر خیابان در باران هم.

دهان خاطره گس شده است...خاطره ای که در میان رگ های عادت میرود...

۲۶ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۱ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عاشقانه

بفهمش :)

. +سلام(یعنی دلم برات تنگ شده بود.)

-سلام(یعنی من هم همینطور.) 

+امروز هوا سرد شده( یعنی دیروز چرا نبودی؟) 

-شاید بارون بیاد ( یعنی امروز هستم، نگاهم کن!)

+شعری را که خواستی پیدا کردم(یعنی دیروز همش به فکر تو بودم.) 

-می خوام بزارمش تو قاب که هر روز بخونمش(یعنی که هر روز به یاد تو باشم.)

+وسط های شعر گریم گرفت( یعنی بس که به تو فکر کردم.)

 -فقط شعر خوبه که آدم رو به گریه می اندازه(یعنی کاش اون لحظه پیش تو بودم.)

+اونجا که درباره ی ترسیدن از عشق بود(یعنی من از عشق تو می ترسم.) 

-یکی هم برای تو قاب می کنم، دوست داری؟( یعنی دوستت دارم.)

 -دوست دارم،قاب کن( یعنی دوستت دارم)

۲۵ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۶ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

چراهای مبهم シ

چرا آدم مجبور است مدام بین دو یا چند چیز یکی را انتخاب کند؟ چرا ناچار است مدام تصمیم بگیرد و بر سر این تصمیم ها با خودش جدال داشته باشد؟ بخش هایی از وجودش را به نفع بخش های دیگری سر ببرد و قربانی کند و سال ها بعد بفهمد تصمیمش اشتباه بوده، اثرات تصمیمش مثل ترکش های خمپاره به گوشه های زندگی خودش و بقیه خورده و زندگی خودش و بقیه را به گند کشیده.

هر تصمیم اشتباهی مثل زنجیر، اشتباهات بعدی را به دنبال داشته است؟ سال ها بعد وقتی بر می گردد و پشت سرش را نگاه می کند، این زنجیر می پیچد دور حلقش و راه نفسش را تنگ می کند و از خودش بپرسد که چرا آدم می تواند زندگی بقیه را خراب کند و می تواند روح و روان دیگران را چنان بخراشد که این خراش تا پایان عمر همراه آن دیگری باشد و التیام پیدا نکند؟

... سعی نمی کنم لبخند بزنم دیگر نمی توانم برای حفظ ظاهر یا خوشآمد دیگران لبخند بزنم. قبلا بلد بودم جوری بخندم که هیچکس نتواند اندوه یا دلخوری پشت آن را بخواند. بلد بودم تمام غصه ها را پشت صورتکی خونسرد و آرام پنهان کنم نگذارم اشکی که تو چشم هام حلقه شده سربخورد و پایین بیاید.

این روزها اما، وقتی کسی حالم را می پرسد بغض می کنم و میزنم زیر گریه ... توانی برای پنهانکاری در من نمانده. هنوز آدم تازه ای را که هستم خوب نمی شناسم و به وجودش عادت نکرده ام. از کارهاش تعجب می کنم. باورش برایم سخت است که این هر دو آدم خود من باشند. از خودم می پرسم کدامشان رفتنی ست؟...!

... بعضی چیزها را نه می شود دور ریخت و از شرشان خلاص شد نه می شود نگه داشت و با خاطراتی که زنده می کنند کنار آمد...!

۲۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

هر طور شده بمان

میدانم روزی میرسد همه خاطره هایمان را مرور خواهی کرد.

روزی میرسد که پسر من به نام تو باشد و چشمان دخترک مو طلایی ات به سیاهی روزگار من.

میدانم روزی میرسد در آغوش مرد غریبه ای که نامش فقط با جوهری سیاه در شناسنامه ام حک شده به یادت اشک خواهم ریخت و تو به دلیل سردی احساس نسبت به همسرت ،سر از دادگاه خانواده در می آوری.

من و تو بدون هم راه به جایی نخواهیم برد

هر طور شده بمان


۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۹:۲۸ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عاشقانه