تموم اون شب رو پای درخت چنار نشستم و به یه گنجشک خیره شدم!
چند باری هم تلاش کردم که باهاش دوست شم اما هر بار که بهش نزدیک می شدم، می ترسید و پرواز می کرد، اونجا بود که یه کشف بزرگ انجام دادم! کشف کردم که چقدر شبیه اون گنجشکم، اون هم مثل من از آدم ها می ترسید، فرقی واسش نداشت اون آدم خوبیه یا بد، از هرکی که بهش نزدیک می شد می ترسید، چون آدم قبلی ها خیلی اذیتش کرده بودن.
تا اینکه اون گنجشک پرواز کرد و رفت پیش دوست هاش، دوست هایی که مطمئن بود با تیرکمون نمی کشنش، و من فهمیدم که نه مثل اون بال دارم و نه دوست های گنجشکی دارم که بتونم باهاشون پرواز کنم.
ماجرای واقعی , تکان دهنده و شگفت انگیز 13 سال زندگی من با موجودات کاملا ناشناخته
موجوداتی که مردم آنها را به نام جن می شناسند ولی واقعیت آنها کاملا متفاوت با برداشت مردم است.
هر کدام از ما یکی از آنها را از ابتدای تولد در بدن و ذهن خود داریم
و دنیا و آخرت ما در دست آنهاست.
http://adamhoshyar55.avablog.ir/