یک نفر باید باشد که بدون ترس هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت میگندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال میشوی
یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره میدانم ، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد
وقتی تو گفتی فلان طور شد ، نگوید آهان برای من هم شده ببین تو نباید اینطور کنی ، بنظر من فلان کار را بکن
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک میکشد ،
پوزخند نزند ، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد ، خیلی هم جدی بگیرد ،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد ،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر میدانند نباشد ،
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود ، گوش بدهد ،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند ،
راه کار ندهد ، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد ،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است
خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد
بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است ،
گاهی حرف میزنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند
حرف زدن گاهی مُسکن است ،
آدم ها گاهی حرف میزنند نه برای اینکه چیزی بشنوند ، نه اینکه کمک بخواهند
حرف میزنند که ویران نشوند
حرف میزنند که آرام بگیرند
مانند کسی که خود میداند چه روزی قرار است بمیرد ، آرام میگیرند .
به قول آن رفیقمان که میگفت :
حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان که قرار است فردا بمیرد ...