برگ خالی|عاشقانه|شکست عشقی|فازسنگین

پست عاشقانه,متن عاشقانه,نوشته عاشقانه,عکس عاشقانه,برگ خالی,پست عاشقانه جدید,شکست عشقی,فازسنگین

۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاز سنگین» ثبت شده است

عناصر گم شده

‏انصاف ؛ وجدان و انسانیت عناصر گمشده عصر کنونی هستند، این واقعیت گزنده و تلخیه


۰۹ دی ۹۵ ، ۱۶:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه

فهمیدن

‏وقتی میگین مشکل ما نفهمیدن نیست زیاد فهمیدنه متوجه میشم جای شما تو ایران نیست، توی جهانم نیست ،کلا باید برید یه کره خاکی دیگه اونجا بفهمنتون

۰۶ دی ۹۵ ، ۱۶:۴۲ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

خدایی میشوند که خدایی کردن نمیدانند


۰۸ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۰ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عاشقانه

+اگر فراموش نشد چی؟

+اگر فراموش نشد چی؟
- این روزا فراموشی بی معنیه .. می دونی هیچکس فراموش نمیشه .. فقط جاش توی دل آدم عوض میشه ! مثلا یهو تصمیم میگیری که بفرستیش تهِ دلت! اون ته مَها که پر آدمای به ظاهر فراموش شدس ..
 به ظاهر فقط!
وقتای تنهایی که میشه تک تک آدمای ته دلت رو میاری جلوی چشات .. بعضیاشون خندن .. بعضیا بغض .. بعضیا اشک!
 می دونی؟ اونا از نظر دیگرون واسه تو فراموش شدن .. ولی فقط خودت می دونی که یه جایی یواشکی و پنهونی .. اما همیشه .. بهشون فکر می کنی ..
بهشون فکر می کنی و فکر که کردی باز میزاری سرجاشون .. تهِ دلت .. تهِ فکرت .. تهِ تهِ همه چیز .. اینطوری خودت آروم میگیری و روز به روز بیشتر میری توی خودت ..
بیشتر با خودت خلوت می کنی تا با آدمای تهِ دلی تنها باشی .. حرف بزنی .. بخندی .. بغض کنی .. گریه کنی .. و هی با خودت بگی که حتما اون فراموشم کرده .. ولی نه! مطمئن باش یه روزی یه لحظه ای اونم تو رو از تهِ دلش آورده جلوی چشاش .. نگات کرده .. خاکاتو تکونده .. خندیده یا بغض کرده یا گریه رو نمیدونم ! ولی میدونم که این روزا فراموشی بی معنیه ...

۱۰ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۵ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

ساقیِ من ، با بوسه ای درمان میکنی حالِ دلم را...؟

ببین عزیزم
نه جمعه است
نه باران میبارد
نه آسمان ابری ست
نه هوا خیلی دلبری می کند
نه هیچ چیز دیگر
شلوغ ترین ساعتِ روز است
و مردم....!
مردم را بیخیال
همچنان در پی لقمه ای نان و بوقلمون
به روز مرگی گرفتارند!
البته که من هم دچارِ روزمرگی ام جانم.
کمی فرق دارد اما...
بگویم برایت؟!
نگو نمیخندی که میخندی...
من در شلوغ ترین ساعتِ روز
به راننده تاکسی گفتم
دربست منزلِ امنِ آغوش یار...!
از شال فروش
درخواستِ قرمز شالی
مملو از عطر شیرین گیسویت را داشتم!
کتاب های شعر آن مردِ عینکی و کراواتی
که گوشه ی پیاده رو بساط کرده بود را
به تمسخر گرفتم که کجایِ کاری!؟
من چشمانی میشناسم که شاعر تربیت میکنند!
برای کیوسکِ مطبوعاتی صدایم را بالا بردم
که از کیهان تا همشهری همه را توقیف کنند
وقتی از تو برایم خبری ندارند
همان بهتر که فعالیتشان متوقف شود!
در سینما قصدِ اکرانِ نگاهت را داشتم
و به کافه، قهوه ای هم رنگِ گیسویت را سفارش دادم.
لحظه ای دلم خواست سر به رویِ شانه ات خستگی دَر کُنَم....
دلم خواست و فکرم رفت و از این احوال
خمار شدم و تِلو خوردم که جملگی کُنجِ پارک،
ساقی را نشانم دادند...
هوا را از دماغ بیرون پرت کردم که "هه"
این ساقی و بند و بساط اش به درد خودتان میخورد
ساقیِ من با بوسه ای درمان میکند حالِ دلم را...!
در نهایت روانه ی تیمارستان شدم و آنجا فهمیدند
عاقل ترین دیوانه ی شهرم و رهایم کردند.
خلاصه که... .
نه جمعه است
نه باران میبارد
نه آسمان ابری ست
نه هوا خیلی دلبری می کند
نه هیچ چیزِ دیگر
شلوغ ترین ساعت روز است و من
منِ حال خراب
دلم تو را میخواهد...
ساقیِ من ، با بوسه ای درمان میکنی حالِ دلم را...؟

۰۸ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

همه چی تموم شده

_دلم براش تنگ شده
.
+خب برو ببینش
.
_جرأت دیدن همدیگه رو نداریم
.
_اما باید به یه بهانه ای باهاش قرار بذاری..
.
+به هیچ وجه...همه چیز بین ما تموم شده...
.
_وقتی بعد از این همه مدت جرأت دیدن همدیگه رو ندارید یعنی هنوز یه چیزایی بینتون هست که تموم نشده...

۰۶ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۲ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

آدم نداشته! اگر بدانی چقدر دوستت دارم...!!

آدم‌های دنیای هر کس دو دسته هستند. آدم‌های داشته و نداشته...
آدم‌های داشته همان کسانی هستند که کنارشان غذا می‌خوری، راه می‌روی و حتی می‌خندی... آدم‌های داشته یعنی همان آدم‌های روزمره!
هر روز میبینی‌شان... چشم توی چشم می‌شوید... اما....
دسته دوم آدم‌های نداشته هستند... همان‌ها که حسرت داشتن‌شان توی دلت مدام بالا و پایین می شود اما نباید که داشته باشی‌شان!
چون اگر به تو تعلق داشته باشند، می‌شوند آدم روزمره!
اصلا قشنگی این آدم‌ها به نداشتن‌شان است.
باید از دور نگاه‌شان کنی...
بعد بودن‌شان را قاب بگیری و بچسبانی بهترین جای دلت!
واقعیت این است که ما بیشتر از آدم‌های داشته، با آدم‌های نداشته‌مان زندگی می‌کنیم.
همین‌ها هستند که به زندگی‌مان عمق می‌بخشند.
همین‌ها هستند که امید را در دل‌مان زنده می‌کنند.
گریه و خنده‌مان را میفهمند و سکوت‌مان را ترجمه می‌کنند.
نداشتن این آدم‌ها درد دارد اما قشنگی زندگی به همین نداشتن آم‌هاست...
به این است که از دور نگاه‌شان کنی و لبخند بزنی و بگویی: آدم نداشته! اگر بدانی چقدر دوستت دارم...!!

۰۴ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

خطرناک ترین عضو

همیشه قبل از رفتن ها مهم‌اند
اگر دقت کنید می فهمید .. قبل از رفتن های آدم های دوست داشتنی‌تان هیچوقت فراموشتان نشده! چند ساعت قبل .. یا حتی چند روز قبل ..
همیشه قبل از رفتن ها مهم بوده .. حتی ساعت و دقیقه و ثانیه هایش! نه این که جایی بنویسی تا به یادت بماند، نه!
بی هیچ یادداشتی همیشه در ذهنت ماندگار است ..
حرف هایش ..
 چشم هایش ..
 چشم هایش ..
چشم هایش!
چشم ها .. خطرناک ترین عضوند نه؟

۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

سلام مرا به وجدانت برسان...البته اگر بیدار بود...

اکنون دیگر "در دسترس" بودنت مهم نیست چون دیگر نه  "مشترک" هستی و نه "مورد نظر" ...!
هوا سرد است اما نگران نباش سرما نمیخورم ، کلاهی که سرم گذاشتی تا گردنم را پوشانده...!
هرکس ک سراغت را میگیرد ، نمیگویم وجود نداری ، میگویم وجودش را نداشتی...!
فکر نکن تو فوق العاده بوده ای ، قطع به یقین من کم توقع بوده ام...!
حالا هم که اتفاقی نیفتاده ، حادثه ی بین ما ، فقط یک زد و خورد ساده بوده ! تو جا زدی ، من جا خوردم....!
زمانی "نبودنت" همه هستی مرا نابود میکرد ولی حالا "بودنت".......!
میشود که نباشی؟؟؟
راستی!!
سلام مرا به وجدانت برسان...البته اگر بیدار بود...


۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

خوشبختی

خوشبختی گاهی ،
آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش ،
که حسش نمیکنیم ، چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم ، خوشبختی بود ،
دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن ، خوشبختی بود ، خنده های کودکیهامان ، شیطنت ها ، آهنگ های نوجووانیمان ، خوشبختی بود ، اما ، ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم ،
چای را به غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است ، سرد یا داغ است ، زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم ، گفتند ساکت ، مردم خوابیده اند و ما ، غر غر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم ، خوشبختی را ندیدیم یا ، نخواستیم ببینیم شاید ،
اما ، حالا ، رفیق جانم ، هر‌کجا که هستی ، هر چند ساله که هستی ، با تمام گرفتاریهای تمام نشدنی که همه مان داریم ، فردا را ، قدر بدان ، خوشبختی های کوچکت را بشناس و بفهم و باور کن ، روز عشق را بهانه کن ، برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داریش ، برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمیلرزد ، هنوز هست ، بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست ، برای تقدیم یک شاخه گل به همسرت ، خوشبختی ها ماندنی نیستند ، اما ، میشود تا هستند زندگیشان کرد ، نفسشان کشید....
یادمان باشد ، بزرگترین خوشبختی عشق است

۲۶ شهریور ۹۵ ، ۰۵:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه

خوب می شود آقا!

خوب می شود آقا!
خوب می شود.
یادت می رود.
همه اش را یادت می رود.
می روی با خواهرت جینگیل میخری. تیرامیسوی خیس می خوری. با بچه ها فیلم می بینید و عکس های خل خلانه می گیرید. برای تولد فلانی فُلان عطر را شریکی کادو می دهید و فلان جا جمع می شوید.با خاله ژامبون مرغ و قارچ می خوری تمام مدت فکر می کنی که چرا قارچ هایش از قارچ های واقعی نرم تر هستند. شب زیر ِ پتو از سرما مچاله می شوی و با صدای بلند، فلان آهنگ را هزار بار تا آخر گوش می دهی.
بعد، می بینی که خیلی خوش گذشته.
اما هنوز یادت نرفته...

۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۵:۴۷ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

عجب از من!!!

مرا زمانی از دست دادی
که میان روزمرگی هایت گم شده بودی
و تو فرصت آن را نداشتی
که دلتنگم باشی
عجب از من!!!
... تمام دلمشغولی ام تو بودی...
تمامی دقایقم با تو می گذشت
اما حتی در لابه لای دفتر خاطراتت هم نبـــــــــودم!!!
ترک کردنِ آدم ها هم آدابی دارد؛
اگر آدابِ ماندن نمی دانید؛
حدِاقل درست ترکشان کنید؛
تا ترَک بر ندارند ...!
یاد تو هم برای من عادتی ست ترکش خواهم کرد...
درست مثله سیگارم که سالهاست دارم نخ آخر را میکشم...

۲۲ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

دختر باشی :)

⇡دُخــــــــتــــَــــر

بـــــــــاشــــــــــیــــــے ⇐

♡قَلْبِت زود میشکَنه♡


⇜دُخــــــــتـــــَـــــر

بـــــــــاشــــــــــــے⇇ زود پیر میشے


☜ اَز بَعضے آدَما

☜ بَعضے اِتِّفاقا

☜ بَعضے دَرْدا

☜ بَعضے حَرفا


⇜دُخــــــــتـــــَر

بـــــــــاشــــــــــــے⇐⇇⇐ ♡دِلِت زود میگیره♡ 

√✘اَز عالَم و آدَم✘√


⇜وَقتے یہ حَرف دُرُشت بِشنَوے

⇜وَقتے دو رویی بِبینے

⇜وَقتے دُروغ بِشنَوے

⇜وَقتے خَر فَرض بِشے ⇜


دُخــــــــتـــــَـــــرکہ باشے

✘میدونے وَ میفَهمے✘

⇜تَنها رَفیقِِت

⇜تَنها حامے

⇜تَنها دِلسوزٍت وَ تَنها کَسے کہ

⇜دَستِش

⇜آغوشِش

✘بوےِ اَمنیَّت میده✘

☜پــِــــــــدَرِتــــــــــہ☞ 


⇡دُخــــــــتـــــَـــــر⇡

بـــــــــاشــــــــیــــــــے

✘√میدونے وَ میفَهمے√✘

اَکثَر آدَمایے کہ دورُ بَرِت پَرسه میزَنَن

☜ گُرگنَ

☜ دُروغَن

✘اَگہ یہ ذرّه مِهرَبون باشے

✘اَگہ یہ ذرّه دَختَر باشے ✧نابودَت میکنن


۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۴ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

ببوس بذار کنار :)

✔↩هے توووووو↪✔


▂▂ خَـــــــــــز شـُــــدی اَز بَــس 

 

  دَس بِـه دَس شــُــــدی✘✘✘


         هِـــــEــHـــــه


☜تـــو هَـم واسَـم رَفتــی تـو لیســتِ 

      【اَمـــــــــــــــــوات】 


☜وْاسِه شادیـــِه روحِـــت بُلّنــــــــد 

     【صَــلَــــــــــــــوات】


☜ﻣَـــــــــــــــﻦْ☞

ﺧـﻮﺩَﻣـــــﻮ ﻧَـــــــﮕِﺮِﻓـﺘَـــــﻢ➜➜

ﻓَــــــﻘَــــﻂ ﺍَﺯ ﺧِﻴـﻠﯿـــــــــــــــــﺎ                                

ﻓــــــﺎﺻِﻟِــــﻪ ﮔِـﺮِﻓــﺘَــــم✘✘✘


★☜تَـــــک پَــــــــــــری☞

⇭یَنـــی قــاطــــی نَشُدَنْ با هَــر... 

   ⇉⇇خَـــــــــــری✘✘✘  

 

⇚مــَــــــنْ⇛ از کسی متنفر نمیشم!!

فَقَـط بیخیالش میشم!!

اونـَــم یــِـــهـــویی....


❂✘ →گــــــــــــفتم "بوســــــــــــیدن" روبــــــــــــلدی؟ از خوشــــــــــــحالی پر درآورد وگفــــــــــــت آره بــــــــــــلدم! گفتم: مــــــــــــنو خاطراتــــــــــــمو "ببوــــــــــــس"بزارکنار هررررررررری!!!→❂

۱۰ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۱ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

بعضی چیزها


بعضی چیزهارا باید

 سروقت خودش داشته باشی ، 

وقتش که بگذرد

 دیگر بود و نبودش برایت فرقی نمیکند 

چون به نبودنش عادت کرده ای

 و یاد گرفته ای چگونه بدون اینکه

 داشته باشی أش ، زندگی کنی....

بعضی چیزها ، مثل  حس ها

 و تجربه ها ؛ دوره ی خاص خودش را دارد ‌‌..

مثلأ یک دوره ای آدم دوست دارد عاشق باشد ...مثل خیلی های دیگر کادو بخرد ، ذوق کند ، برای کسی مهم باشد...

وقتی نیست ، زمانش که بگذرد دیگر فایده ای ندارد...کم کم  به تنها بودن میان جمعیت بزرگ دو نفره ها عادت میکنی و یاد میگیری تنهایی حال خودت را خوب کنی 

اینکه میگویند

 عشق تاریخ مصرف ندارد 

و پیروجوان نمی شناسد ، درست...

اما عاشق شدن در بیست  سالگی با عاشق شدن در چهل سالگی قابل مقایسه است !؟! آدم یک چیزهایی را سر وقت خودش باید داشته باشد 

وقتی سرزنده و شاد است 

وقتی جوان است 

یک چیزهایی مثل عشق و حس و حال عاشقی 

وقتش که بگذرد ، رنگش خاکستری میشود 

و شاید هرگز نتوانی تجربه اش کنی ، هرگز ..


۰۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۱۰ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

منطق :)

مشکل دقیقا از همانجا شروع شد که دوستم عاشق شد. بله عاشق شد. عاشق یکی از دخترهای دانشگاهشان. بعد از آن زمان بود که سیر مکالمات مبهم و غیر مبهمش با من شروع شد. نمیدانم چرا حس میکرد من تجربه‌ی عشقی داشته‌ام و از سر گذرانده‌ام و مثلا میخواست از من تجربه کسب کند. شاید هم کسی دور و برش نبود و من تنها کسی بودم که بعد از شنیدن حرف‌هایش متلک بارش نمیکردم. مینشستم گوش میدادم. پیام‌هایش را نگاه میکردم. گاه جوابی هم از سر استیصال میدادم. میدانید، آدم وقتی بخواهد بعد از عاشق شدنش آن را با منطق توجیه کند به فنا می‌رود. تنها جوابی که نهایتا به خودش می‌دهد «نمی‌دانم‌» است. ولی وقتی بخواهد با منطق باکسی زندگی کند و بعد از آن عاشق بشود مشکل زیادی نخواهد داشت. دوست من عاشق شد، به قول خودش، خودش را کامل نمی‌شناخت، طرف را کامل نمی‌شناخت و تنها مدخل افکارش من بودم. از نگاه‌های توی راهرو میگفت، از چت‌های مختصر و کم و لحن خودش و لحن مقابل. داشتم فکر میکردم از بیرون واقعا رفتار احمقانه‌ایست. مثل نگاه کردن منطقی به یک عده مست لایعقل که تا خرتناق خورده‌اند و دارند حرکات احمقانه انجام می‌دهند. ناچیزترین حرکات به نظرشان پراهمیت می‌آید و نادیده‌ترین نگاه‌ها پررنگ! در این بین آدم‌ها دو دسته می‌شوند. یا می‌دانند که مست هستند یا نمی‌دانند. و چه بار عظیمی برای دیگران هستند آنها که نمی‌دانند

۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۸ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

طاعون تنهایی

دارم فکر میکنم ینى نمیشد یه شب ساعتِ ١٢ میخوابیدم بعد وقتى چشمامو باز میکردم اونى که دلم میخواست کنارم خواب بود؟نه!اینطورى خیلى داستان هندى میشد!حداقل چارتا کوچه باهام فاصله داشت..حداقل چارتا شهر..بیدار میشدم میرفتم دنبال کار و زندگیم مث آدماى دیگه ظهر میومدم خونه،تو خونه بوى غذا میومد ...ینى واقعا نمیشه یه روز یکى دیگه واسه من غذا درست کنه؟!یکى باشه که درو برام باز کنه!اینکه همیشه برگردى خونه و با کلید درو باز کنى ینى هیچکى منتظرت نیس!وقتى از تو خیابون به پنجره ى خونه ت نگا میکنى هیچوقت هیچ چراغى روشن نیس!بعد بیاى پیغام گیر تلفن رو بزنى و اون عاقاهه بگه نُ نیو مسیجز...بعد باز بیاى بیوفتى رو تختت و هى به سکوتِ خونه ت گوش کنى انگار اشیا هم نفس میکشن هى غرق بشى تو اون صداهه..این ینى طاعون...فقط اگرگرفتارش شده باشی؛ گرفتار ِ معنای ِ تام و تمام اش. باید چمبره زده باشه گوشه دلت و مجبورت کرده باشه به پوست و گوشت و احساس، تجربه اش کنی. فقط اگر گرفتارش شده باشی خودت رو به در و دیوار می زنی تا آدم های زندگی ات رو از این طاعون دور کنی، دور نگه داری.

از بی عشقی حرف نمی زنم، از بی پدری و بی مادری نمی گم. از بی دوستی، بی همسایگی صحبت نمی کنم. از تنهایی حرف می زنم. از طاعون ِ تنهایى...

۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

بفهمش :)

. +سلام(یعنی دلم برات تنگ شده بود.)

-سلام(یعنی من هم همینطور.) 

+امروز هوا سرد شده( یعنی دیروز چرا نبودی؟) 

-شاید بارون بیاد ( یعنی امروز هستم، نگاهم کن!)

+شعری را که خواستی پیدا کردم(یعنی دیروز همش به فکر تو بودم.) 

-می خوام بزارمش تو قاب که هر روز بخونمش(یعنی که هر روز به یاد تو باشم.)

+وسط های شعر گریم گرفت( یعنی بس که به تو فکر کردم.)

 -فقط شعر خوبه که آدم رو به گریه می اندازه(یعنی کاش اون لحظه پیش تو بودم.)

+اونجا که درباره ی ترسیدن از عشق بود(یعنی من از عشق تو می ترسم.) 

-یکی هم برای تو قاب می کنم، دوست داری؟( یعنی دوستت دارم.)

 -دوست دارم،قاب کن( یعنی دوستت دارم)

۲۵ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۶ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

بدبختی

بدبختی های روزگار ما آدم ها از آنجایی شروع شد که خواستیم همه ی آدم های اطرافمان را راضی نگه بداریم ، کاری که مدت ها طول کشید تا بفهمم چقدر عبث و بیهوده است ، هرچقدر خوب باشید و هر چقدر موجه ، هرقدر مبادی آداب  ، هراندازه که مراعات کنید ، هر چقدر لی لی بگذاریم به لا لای دیگران ، هرچقدر خنده هایمان را زورکی تقدیم آدم ها کنیم ، هرقدر ملاحظه و درک خرج زندگی این و آن کنید ، هرقدر ، فقط و فقط خودتان را گرفتار کرده اید و بس ، سال ها طول کشید تا بفهمم که آدم های دور برمان آن چیزی که تو هستی و میخواهی باشی را نه میبینند و نه قبول اش خواهند کرد ، مردم آن چیزی را در تو میبینند که خودشان دوست اش دارند ، حقیقت این است که اولویت آدم ها خودشان اند ن تو

۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

کارشون میشه افتادن

یک برگه از لای کتابش افتاد زیرِ پای من، همین که خواستم خم بشم برگه رو بردارم گفت:

_ لازم نیست، این برگه کارش افتادنه!

متعجبانه نگاهش کردم ، لبخند زد و گفت :

_ براى اولین بار که گذاشتمش لاى کتابم و از خونه زدم بیرون صد بار افتاد، کلافه ام کرد!

روزِ دوم میونِ پنج تا برگهء دیگه فقط همین یه دونه افتاد پایین، روزهاى بعد بیشتر شد این افتادن ها، یه بار روش یه آزمایشى انجام دادم، لولِ ش کردم و گذاشتمش تو بُطرى، اینبار در کمالِ ناباورى با بطرى افتاد! همون لحظه بود که متوجه شدم کارش افتادنه! مثلِ خیلی از آدمها که سعى میکنیم نگهِ شون داریم، بعد یه نقاب میذارن رو چهـره شون، کم کم خودشون و نشون میدن، چون دیگه تحمل بازى رو ندارن!

وقتى شناختی شون و نقاب و کنار زدن، کارشون میشه " افتادن "

تو نمیتونى کسى رو تغییر بدى، حتى اگه عزیزِ عزیزِت باشه! فقط میتونی دوستش داشته باشى!

۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۹ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه