برگ خالی|عاشقانه|شکست عشقی|فازسنگین

پست عاشقانه,متن عاشقانه,نوشته عاشقانه,عکس عاشقانه,برگ خالی,پست عاشقانه جدید,شکست عشقی,فازسنگین

چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۵۳ ب.ظ عاشقانه
دستی باید گرفت

دستی باید گرفت


هرچه بیشتر فکر میکنم میبینم فرق بزرگی ست میان من و اویی که گرسنگی ونداشتن اجبارِ همیشگی اش است ! هرچقدر که ننوشم نبینم ، بازهم این ترازو هم سان نمیشود، خیال ویرانی یک شب او ، به اندازه ی تمامی سی روز من و توست که بی تشویش از فردا سحر میشود. . .
واقعیت از این قرار است، تنها فقر نیست که آدم را بیتاب میکند ، سخت است بی رویایی از فردا شب را به صبح برسانی وقتی نداشتن ، اجبار هر روز و هرسال تو باشد !
هرچه بیشتر فکر میکنم میبینم روزه ی من ، تنها روزه ی نخوردن و ننوشیدن نیست ، هرچقدر هم ننوشم حال اویی که باید ، درک کردنی نیست.دستی باید گرفت ، رویی را باید بوسید ، بلکه هوای دلهایمان هم کمی تازه شد  . . .

۰۸ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه
سه شنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۵۱ ب.ظ عاشقانه
یک درس بزرگ

یک درس بزرگ


| روزی که سرِ کوچه هیچکس منتظر نبود |

میدان گلسار را که رد میکردیم ، میرسیدیم به خیابان قد بلند تختی ، آن سال ها زیاد آنطرف ها  میرفتیم. خرید ، قدم زدن و کرایه فیلم های سِگا دلایل محکمی بودند که ما را به آن خیابان وصله میزدند . همان اول اول های آن خیابان یک نوشت ابزار فروشی بود.
یک ویترین شیشه بند آلمینیومی دو طبقه داشت ، در انتخاب اجناسی که برای فروش می آورد بسیار با سلیقه بود . من همه ی وسایل مدرسه ام را از آنجا میخریدم .

تابستان قبل از سال دوم ابتدایی بود که چشمم به آن مداد تراشِ آخرین مدلِ قرمز رنگِ توی ویترین افتاد ، از آن مداد تراش های بزرگ که یک هندل برایشان تعبیه شده بود ، از همان هایی که مداد را شسته و رُفته درست مثل روز اولی که از کارخانه بیرون آمده بود میتراشید .
همان یکی بود که با غرور خاصی وسط در وسط ویترین نشسته بود. چند بار به مادرم گفتم که برایم بخردش. هر دفعه به مادر نشانش میدادم ، عین پسرهایی که دارند عکس یارشان را نشان مادر میدهند . مادر قول داد مدرسه که شروع بشود مدادتراش را برایم میخرد ، اما من هر شب ترس این را داشتم که کسی از راه برسد و مداد تراش قرمز زیبایم را بخرد و دیگر هیچوقت مال من نشود . هیچوقت هم به آنجایش فکر نمیکردم که بچه جان این مداد تراش که آخری اش نیست. آقای فروشنده هم که یک دانه از این ها نیاورده است برای فروش ، به اندازه کافی از این ها دارد پس نگران نباش و این خاصیت بچگی بود .

یک روز با مادر رفته بودیم خرید. از دم در خانه حرف مداد تراش را میزدم ، میخواستم کار را در همان روز و قبل از باز شدن مدارس یکسره کنم ، به مغازه که رسیدیم دست مادرم را با تمام زورم کشیدم تا مسیرمان را مایل کنم به سمت ویترین اش و چند ثانیه بعد ، جلوی ویترین بودیم. چند لحظه مداد تراش را نگاه کردم و بعد مادر به مانند دفعات متعدد گذشته گفت باید صبر کنی ، مهر ماه مال خودت میشود .

با اخم نگاهش کردم ، با حالت قهر رفتم آنطرف تر و سر کوچه ای که بغل مغازه بود ایستادم ، مادرم نگاهم کرد و من با همان حالت اخم سر برگرداندم و به سمت ته کوچه رفتم ، اصلا نمیدانستم که چرا دارم به طرف ته کوچه میروم یا اصلا چرا باید اینکار را انجام بدهم. وقتی به ته کوچه رسیدم منتظر بودم مادرم بیاید سر کوچه و نگاهم کند - منتظر صدایش بودم که بگوید بیا برویم دیر میشودها ،
منتظر ماندم ، چشم به سر کوچه منتظر ماندم  اما مادر نیامد ،
هر چقدر زمان بیشتر میگذشت من بیشتر میترسیدم .
آن روز مادرم دیگر نیامد سر کوچه
دیگر نگاهم نکرد
صدایم هم نکرد
آن روز مدادتراش را هم بدست نیاوردم ؛
اما میدانی یک درس بزرگ را خوبِ خوب یاد گرفتم
آن روز فهمیدم که همه ی آدم ها در زندگی تحمل شان تمام شدنی است
همه ی آدم های خوب و مهربانی که میشناسیم
همان هایی که موقع خوردن یک لیوان چای بین این خیل عظیم نگرانی در دنیا ، تنها نگرانی یشان سوختن زبان توست
همان هایی که همیشه حواسشان به آدم هست
همان هایی که تنها زمانی به تو خیره نگاه میکنند که تو حواست به هیچ کجای دنیا نیست
همان هایی که در هوای بارانی چترت میشوند و در ظِلّ آفتاب سایبانت
آن روز فهمیدم همه ی آدم ها یکجایی و یک زمانی به تنگ می آیند ،
خستگی بر آنها فائق میشود
طاقتشان طاق میشود و یک روز بدون هیچ کارِ اضافه ای
بدون هیچ گله و شکایتی ، بدون هیچ اخم و تهدیدی میگذارند و میروند
درست به همین راحتی و به همین سادگی
میدانی فکر میکنم در زندگی ، همه ی رفتن ها را به واسطه ی واژه ی "امید"میتوان گذاشت به حساب یک روزی برگشتن ، به حساب یک روزی از نو درست شدن

همه ی رفتن ها ؛ به غیر از رفتن از روی خستگی ..
از روی به تنگ آمدن ..
از روی ناچاری ..
همین.

۰۷ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه
دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۴۶ ب.ظ عاشقانه
رفتن تو

رفتن تو

+ اولین چیزی که از شما تو بخش اورژانس میپرسن اینه که از یک تا ده به دردت چه شماره‌ای میدی...
این سوال رو صدها بار از من پرسیدن...
و یادمه یه بار وقتی که نمی‌تونستم نفس بکشم و قفسه سینه‌ام تو آتش میسوخت، با اینکه نمیتونستم حرف بزنم ۹ تا انگشتم رو بالا گرفتم و نُه رو نشون دادم...
بعداً وقتی بهتر شدم پرستار اومد و بهم گفت که من یه مبارز واقعی هستم.
ازم پرسید: میدونی از کجا میدونم؟
چون دردی رو که ده بود، گفته بودم ۹!
اما حرفش خیلی هم حقیقت نداشت... بخاطر شجاعتم به اون درد نگفتم ۹... دلیل اینکه گفتم ۹ این بود که درد شماره دهم رو نگه دارم برای یه وقت دیگه...
و الان وقتش بود.
ده بزرگ و وحشتناک،
از دست دادن تو بود...
رفتن تو درد شماره ده من بود

۰۶ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

بزرگ ترین دردِ زندگی

بعضی ها آمده اند
که معجزه یِ زندگیِ آدم باشند ...
می آیند که وسطِ بدبختی های روزمره ات ،
برای لحظاتی هم که شده
پَرت شوی وسطِ خوشبختی ...
می آیند که حتی وقتی از دردهایت برایشان حرف میزنی ، از اینکه او را داری که اینطور دو جفت گوش شده برای شنیدنِ حرف هایت ،
کِیف کنی و یکهو دردهایت فراموشت شوند ...
اصلا بعضی ها آنقدر با خودشان معجزه می آورند که اگر یک روز نباشند ، همین نبودنشان می شود بزرگ ترین دردِ زندگی ...

۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۲۸ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

کش اومدن دلتنگی...


‏یه بار هم با هم حرفمون شده بود.زد و آشتی کردیم و چند ساعت بعد یه تصادف و واسه همیشه رفت که رفت.بعدها همیشه به خودم می‌گفتم اگه همونجور با دلخوری،بی حرف تموم می‌شد،چطور این بار رو می‌کشیدم تا آخر دنیا.این شد که دیگه قهر نکردم.ترسیدم.از تموم شدن دنیا و کش اومدن دلتنگی...

۰۵ آذر ۹۶ ، ۲۰:۱۶ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
عاشقانه

چقدر ...

چقدر حالِ چشات خوبه ❤️

۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۳:۴۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

چه خوبن اینا

‏یه دوست متاهلی داریم که امروز بچه‌ها وسط شوخی بهش گفتن توام که زن داری دیگه نمیای با ما الواتی، یهو جدی شد و گفت ازدواج من بهترین اتفاق زندگیم بود، اگه از این شوهرا نیستین زن نگیرید

۰۲ آذر ۹۶ ، ۲۲:۲۸ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

چرا !

‏من هنوز نفهمیدم چرا وقتی از احساستون مطمئن نیستین میاین و به یکی میگید که دوستش دارید؟!
۰۲ آذر ۹۶ ، ۱۸:۲۷ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

نکنید !

‏اینکه تو فکرت یکی باشه و کنارت یکی دیگه،بدترینشه ها!
‏نکنید این کارو...!

۱۹ آبان ۹۶ ، ۱۸:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

کسی می آید

‏کسی می آید
‏کسی می آید
‏کسی که در دلش با ماست
‏در نفسش با ماست
‏در صدایش با ماست
‏⁧ فروغ ⁩ فرخزاد

۱۹ آبان ۹۶ ، ۱۱:۳۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

دهه نودیا :|

ما یه فامیل نابغه داریم بچه بود رفتیم خونشون مامانش به زور میگفت بیا سلام کن نمیومد بعد دیدم رفت تو اتاقش گفت : انسانها ، انسانهای مزاحم !


۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۹:۳۶ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

کتابخونه

به قدری که من "دارم میرم کتابخونه" اگه واقعا میرفتم کتابخونه ، تا الان کل کتابای دنیارو تموم کرده بودم


۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۷:۲۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه

عذر نخواه

برای کارهای اشتباهی که انجام ندادی عذر نخواه ...

جوری معتادش میشی که یه آن برای تموم کارای درستی که انجام دادی هم عذرخواهی میکنی ...

خٌرد میشی ...

میشکنی ...

نابود میشی ...

بفهم اینو

۱۵ مهر ۹۶ ، ۱۸:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه

مادرم ... مهربونم

‏مامانم گف تو که از خونه میری بیرون من دلم میگیره...
‏[کی میتونه اینقدر دوسمون داشته باشه؟]

۰۱ مهر ۹۶ ، ۲۰:۵۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

دل شکستـــه ام

چـــه شباهـــت عجیبـــی بیـــن ماســـت …
مـــن ” دل شکستـــه ام”
و تـــو “دل شکستـــه ای"


دختــر بودن تاوان دارد...
بزرگ می شوی....عاشق می شوی...
دل می بندی...
تنت رابرایش عریــــان می کنی...
نه از روی هوس ...
بلکه از روی عشق...
وقتی دلش را زدی میرود...
و تـــو می مانی و خودتــــ ...
آن زمان تو یک هــــــــــرزه ای.....
و او...
فقط کمی دختــــــر بازی کرده .....
۲۳ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه

لیااقت

‏تو لیاقتت بیشتر از ایناس، من واسه تو خیلی کمم

جمله ای که اکثرمون یه بار شنیدم بعد طرف دو روز بعد رفته با یکی دیگه

۰۳ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۱۷ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

ﺭﺍﺣـ✍ﺖ ﺑﺎﺵ ...

ﺭﻭﺯﯼ ﻣــ✔ـــﯿـــﺮﺳﻪ ﮐـــ¡¡ــﻪ ﻣـــــﯿـــــﮕـ◁◀ــــﯽ :

↯ ﺩﺍﺭﻡ ﻣـﯿـﻤـﯿـــﺮﻡ ↯


ﻭ ﻣــ↭ـﻦ ﻣﯿﮕـ▽ــﻢ :‌

➣ ✘" ﻣﺰﺍﺣﻤــ✔ـﺖ ﻧﻤﯿﺸﻢ ؛

ﺭﺍﺣـ✍ﺖ ﺑﺎﺵ ... "

✘ ‌⌛ﺑـــــﻪ ﺗـــــــ⇦ــلـاﻓــﯽ ﺭﻭﺯﻫــﺎﯾﯽ ﮐــ✔ـــﻪ ﻫــﺰﺍﺭ ﺑـــــﺎﺭ ﻣــُﺮﺩﻡ

⌛ﻭ ↻ﺑﯿﺨﯿﺎﻟـــﻢ ﺑـــــﻮﺩﯼ ‌↻

۱۰ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۱۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه

صبر کن

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

         یا که دل از دیدنت سیر شود بعد برو

                    تو اگر کوچ کنی بغض خدا میشکند

                           صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

۰۹ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه

اتل متل

۰۵ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه

دستگیره در اون طرفیه

⇦عٰاشِقِ اون لَحظَم که بَرگَردی بِگی ⇨


✘خُب آدَم توزِنْدِگیش یه اِشتبٰاهٰاتی میکُنه بِبَخْشید✘


♚مَنَم بَغَلِت کُنَم آروم دَرِ گوشِت بِگَم : دستگیره در اون طرفیه♚

۰۱ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۱۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عاشقانه