برگ خالی|عاشقانه|شکست عشقی|فازسنگین

پست عاشقانه,متن عاشقانه,نوشته عاشقانه,عکس عاشقانه,برگ خالی,پست عاشقانه جدید,شکست عشقی,فازسنگین

کاش ...

کاش روزی تلفنم زنگ بخورد 
گوشی را جواب بدهم و تمام آروزهایم معنا پیدا کنند
کاش با من از خودت بگویی 
از این که در نبودنم چه کرده ای ؟ عجیب دلتنگ همین مکث های کوتاه پشت تلفنت هستم .
همین که صدای نفس هایت را بشنوم 
نمیدانی چقدر بی خوابی کشیدم تا شاید یادم برود چگونه میخندیدی 
اما نشد 
من بهتر از هر نت و موسیقی آوایت را بلدم 
هر روز جلوی آیینه می ایستم و به جای تو 
به خودم نگاه می کنم
هر روز حس میکنم که چقدر بیش تر از پیش گوش به زنگت هستم 
به من زنگ بزن 
صدایت همان اتفاقیست که باید بی افتد 
بدون تو و حرف هایت دیگر این روز ها جایی برای خوشبخت شدن ندارد ...

۲۴ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عاشقانه

کنکوریها بخوانند


🌹 کنکوری ها بخوانند 🌹


_ شب قبل از کنکور دوش اب سرد و مصرف ویتامین ث تاثیر بسزایی در کاهش استرس شما دارد.

_ حداقل ١٦ ساعت قبل از کنکور به خود استراحت داده و مطالعه نکنید.

_ برای راحت خوابیدن بعدازظهر کمی پیاده روی کنید ( نه ورزش سنگین ) 

_ اگر خوابتان نمیبرد تلاش نکنید اندکی قدم بزنید سپس به رختخواب بازگردید.

_ وسایل و لباس های لازم برای روز کنکور را از شب قبل آماده کنید .

_ با کمترین وسایل ممکن به کنکور بروید و لباس راحت و خنک بپوشید.

_ حتما صبحانه را کامل و مقوی میل کنید و از مصرف مایعات زیاد بپرهیزید.

_ حتما ٤٥ دقیقه قبل کنکور در محل برگزاری باشید زیرا صحبت با سایرین از استرس شما میکاهد.

_ همه ی سوالات را بخوانید و اگر به سوال سختی برخوردید روحیه تان را از دست ندهید حتما سوال های بعدی آسان است .

_ به دیگران توجه نکنید شما هدف مخصوص به خود را دارید.

_ به سوالاتی که شک دارید پاسخ ندهید .

_ و در نهایت کنکور و برینین بیایین،هیچیم نمیشه،گول اینایی که کنکور و بزرگ میکنن و نخورین...


شد،شد /نشد فدا سرتون

سرتون سلامت عشقا 🤗

۲۴ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۹ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

پسرم ...

پسرم ک بدنیا آمد 

نام تورا روی او میگذارم..

هر روز با بهترین تعابیر جهان بیدارش میکنم در آغوشش میگیرم .. 

می بوسمش

بزرگتر که شد 

لابد از پدرش میپرسد

 چرا این اسم را برایش انتخاب کرده ایم؟.. 

پدرش هم طبق معمول

 با غرولند حواله ش میدهد

 به من که برو از مادرت بپرس بگذار ببینم 

اخبار چه میگوید...

من اما

 دستش را میگیرم 

میبیرمش دنج ترین جای خانه ..

پیشانی اش را که بوسیدم

 دستانش را ک در دستم فشردم ..

 آنوقت می نشینم *.*

تو را زار زار برایش گریه میکنم...

۲۳ تیر ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

هستند و نیستند

بعضى بودنها هست،

که آرام آرام بیچاره ات میکند.

بودنهایى که تکلیفت را مشخص نمیکنند،

هستند و نیستند..

انگار خودشان هم نمى دانند!

میدانى،

تردید همیشه از ارزش ماجرا کم میکند..

باید مصمم باشد!!

پایش را توى یک کفش کند و کلافه ات کند

از بس در انتخابش مطمئن است.

کارى کند از خودت بپرسى مگر من چه هستم ؟؟

باید بودنش را صبح ها موقع صبح بخیر گفتن و شبها موقع خواب حالى ات کند.

آنجور بودن ها، که نمیدانى اش،

که مطمئنت نمیکند به بودنش

بدون آنکه خودت متوجه اش باشى بیمارت میکند.

یک روز از خواب بیدار میشوى و میبینى بیدار نمیشوى

آنها که کج دار و مریز میروند را

یکبار براى همیشه پشت در بگذار،

بعد از آن نفس کشیدن آسانتر میشود.

۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۲ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

گنجیشک

تموم اون شب رو پای درخت چنار نشستم و به یه گنجشک خیره شدم!

چند باری هم تلاش کردم که باهاش دوست شم اما هر بار که بهش نزدیک می شدم، می ترسید و پرواز می کرد، اونجا بود که یه کشف بزرگ انجام دادم! کشف کردم که چقدر شبیه اون گنجشکم، اون هم مثل من از آدم ها می ترسید، فرقی واسش نداشت اون آدم خوبیه یا بد، از هرکی که بهش نزدیک می شد می ترسید، چون آدم قبلی ها خیلی اذیتش کرده بودن.

تا اینکه اون گنجشک پرواز کرد و رفت پیش دوست هاش، دوست هایی که مطمئن بود با تیرکمون نمی کشنش، و من فهمیدم که نه مثل اون بال دارم و نه دوست های گنجشکی دارم که بتونم باهاشون پرواز کنم.

۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۶ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

مسئولیت دوست داشتن خیلی سنگینه

من می تونم باهات تو کافه بشینم، بگم و بخندم، باهات ساعت ها قدم بزنم، درد و دل هات رو گوش کنم و هر کمکی از دستم بر بیاد واست انجام بدم و در قبال این ها چیزی ازت نخوام، در واقع من می تونم یه دوست خیلی خوب واست باشم، به شرط اینکه تو هیچ وقت حرف از دوست داشتن نزنی، اینجوری کار سخت میشه!

به نظرم اگه یه روز حقیقتا احساس کنی که خودت رو دوست داری باید نسبت به خودت و کارهایی که انجام میدی متعهد بشی و دربند اصول خاص خودت زندگی کنی، چه برسه به روزی که با کسی دیگه حرف از دوست داشتن بزنی، مسئولیت دوست داشتن خیلی سنگینه.


۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

بدبختی シ

مانتوهای ۱۵ تومنیو مسخره میکنن نمیفهمن همه نمیتونن مانتو گرون بخرن..نمیفهمن شاید واسه بعضیا همین غنیمته..وقتی همین مانتوشو میپوشه براش لذت بخشترین لحظه زندگیشه..اگ این مانتو تو بالا شهر ۱۵تومن نبود..همینو با یه قیمت گزاف میخریدنو بااون نیم تنه های مسخره و کتونیای ب اصطلاح فسفری و نئون شاخ میشدن..نمیفهمید دیگه..فقط بلدید اونو مسخره کنین جامعه ما از مانتوی ۱۵تومنی خراب نمیشه . این حضور آدمای احمقیه که مارو به سمت گرداب میکشونه..واقعا متاسفم برا کسایی که انقدر عقده اینو احمقن که تنها دغدغشون مسخره کردن آدمای بدبخته!

#فاز_سنگین

۲۲ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۴ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
عاشقانه

هیچکس

وقتی می گم هیچکس، یعنی دقیقا هیچکس.

روزای زیادی باید بگذره تا آدم قانع بشه فقط خودش هست و خودش.

 تا باورش بشه از بقیه، جز یه اسم و چندتا خاطره ی کوچیک چیزی براش نمی مونه.

بیست سال

چهل سال

هفتاد سال زندگی، فقط برای تلمبار کردن اسم روی اسمه. 

برای جایگزین کردن خاطره جای خاطره. اما حاصل جمع همشون صفره. 

یه روز می شینی عمرت رو ورق می زنی،

سیر تا پیازت رو واسه خودت تعریف می کنی...

اینجاس که می فهمی،

چقدر برای هیچکس نگران شدی

چقدر برای هیچکس غصه خوردی

چقدر برای هیچکس دلتنگ شدی

چقدر برای هیچکس دعا کردی

چقدر برای هیچکس بووووووودی....

به خودت میای، به اطرافت نگاه می کنی.

هیچکس نیست.. 

دقیقا هیچکس...


۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۲ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

صبح خاکستری

گاهی وسط  روزمرگی ها و تلخی ها،اتفاقات خوب می آیند تا بگویند آن چیزی که تو را توی شبها و کابوسهات محکم بغل گرفته و به صبح های خاکستری چسبانده

عشقی است که با همه ی زخم هاش

باز هم تنها دلیل توست برای ادامه دادن


۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۴:۴۷ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

طعم گیلاس

صبح پا شدی هیچ نگاه کردی؟؟...به آسمان نگاه کردی؟... نَمیخوای اون دم صبح اون طلوع آفتابو نَمیخوای ببینی؟ ...ســرخ و زرد آفتابو موقع غروب دیگه نمیخوای ببینی؟... ماها دیدی؟ ...نمیخوای این ستاره ها را ببینی؟... شب مهتاب...اون قرص کامل ماه...دیگه نمیخوای ببینی؟ ...چشمت میخوای ببندی؟!.....آقا اینا تماشایی داره...میخوان از اون دنیا بیان ببینن اینجا را...شما میخوای خودتو به اون دنیا بفرستی؟.... دیگه نمیخوای آب چشمه خنک دیگه نمیخوای بخوری؟ دست و صورتتو با اون آب چشمه بشوری؟

به این چهار فصل طبیعت نگاه می‌کنی هر فصل یه میوه میاد...تابستان میشه یه میوه میاد...پاییز میشه یه میوه میاد...زمستان میشه یه میوه میاد...باهار میشه یه میوه میاد....هیـــــــــــچ مادری در یخچالش به بچش اینطوری میوه نمیذاره....هیــــچ مادری به بچش این خدمتو نکرده که خداوند به این بندگانش ارزانی کرده...همه اینها را قلم بزن...همه اینها را رد بشیم...از مزه یه گیلاس میخوای بذری...نگذر من میگم رفیقتم نگذر حالا میگذری بگذر!


طعم گیلاس - عباس کیارستمی


۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۱:۲۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

اشک نوشت

همیشه سردی‌ها و فاصله‌ها این‌طوری خودشان را می‌اندازند بین دو نفر. به همین سادگی؛ به همین مسخره‌گی! وقتی که یکی حالش بد است و نمی‌تواند درست حرف بزند؛ وقتی یکی می‌ترسد و دست و پا می‌زند برای نگه داشتن ِ آن یکی و حالی‌ش نیست که فقط دارد کار را بدتر می‌کند؛ وقتی یکی خسته می‌شود از آن همه تلاش ِ آن دیگری؛ و دیگری از تلاش ِ بی پاسخ ِ خودش...


۲۰ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۸ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

چراهای مبهم シ

چرا آدم مجبور است مدام بین دو یا چند چیز یکی را انتخاب کند؟ چرا ناچار است مدام تصمیم بگیرد و بر سر این تصمیم ها با خودش جدال داشته باشد؟ بخش هایی از وجودش را به نفع بخش های دیگری سر ببرد و قربانی کند و سال ها بعد بفهمد تصمیمش اشتباه بوده، اثرات تصمیمش مثل ترکش های خمپاره به گوشه های زندگی خودش و بقیه خورده و زندگی خودش و بقیه را به گند کشیده.

هر تصمیم اشتباهی مثل زنجیر، اشتباهات بعدی را به دنبال داشته است؟ سال ها بعد وقتی بر می گردد و پشت سرش را نگاه می کند، این زنجیر می پیچد دور حلقش و راه نفسش را تنگ می کند و از خودش بپرسد که چرا آدم می تواند زندگی بقیه را خراب کند و می تواند روح و روان دیگران را چنان بخراشد که این خراش تا پایان عمر همراه آن دیگری باشد و التیام پیدا نکند؟

... سعی نمی کنم لبخند بزنم دیگر نمی توانم برای حفظ ظاهر یا خوشآمد دیگران لبخند بزنم. قبلا بلد بودم جوری بخندم که هیچکس نتواند اندوه یا دلخوری پشت آن را بخواند. بلد بودم تمام غصه ها را پشت صورتکی خونسرد و آرام پنهان کنم نگذارم اشکی که تو چشم هام حلقه شده سربخورد و پایین بیاید.

این روزها اما، وقتی کسی حالم را می پرسد بغض می کنم و میزنم زیر گریه ... توانی برای پنهانکاری در من نمانده. هنوز آدم تازه ای را که هستم خوب نمی شناسم و به وجودش عادت نکرده ام. از کارهاش تعجب می کنم. باورش برایم سخت است که این هر دو آدم خود من باشند. از خودم می پرسم کدامشان رفتنی ست؟...!

... بعضی چیزها را نه می شود دور ریخت و از شرشان خلاص شد نه می شود نگه داشت و با خاطراتی که زنده می کنند کنار آمد...!

۲۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

نگاه سرد

یک روزهایى هست

که آدم نمیتواند تنهایى از پس اش بر بیاید

از همان روزهایى که، دقیقه به دقیقه رو به روى پنجره مى ایستى، سماور را روشن نگه میدارى، گوشى را چک میکنى که مبادا شارژ باطرى اش تمام شده باشد!

بعد، بعد ؛

لبانت را روى هم فشار مى دهى تا صدایت درِ دنیا را نلرزاند!!

و قلبت که دیگر حتى با تو هم نسبتى ندارد دلش مى خواهد کنده شود اما تو به اجبار نگه اش میدارى، تا... تا یک روزِ دیگر، وقتی تصمیم گرفتی دل از تعلقات بِکنی، گوشی را خاموش میکنی، آبِ سماور را در سینک میریزى، پاى پنجره مى ایستى وَ نگاهِ سردت را مى دوزى به نیامدن ها...

و چشمانِ ماتِ تو، شاید آنموقع کسى را ببیند که دیگر قلبى برایش به تپیدن هاى بى وقفه نمى افتد..

امّا 

به ما یاد ندادند با دوست نداشتن های بعد از آن روز چه باید بکنیم...

۱۹ تیر ۹۵ ، ۲۲:۵۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

روزی حالتان بد میشود از احوالتان シ

نهایتا روزی از این همه دم دست بودن حالتان بد میشود

از اینکه انتظار بکشید پیام تیک دوم بخورد

از عکس پروفایل چک کردن و قربان صدقه رفتن های یواشکی

از ارسال عکس و نوشتن به یادت بودم...

از is typing و online بودن

از اسکرین شات ها و زیرآب زدن ها

از عوض کردن استاتوس برای بیان حرف دل

از پست کردن احساستان در روز

از last seen recently  ها و  a long time ago ها...

از اموجی ها و شکلک هایی که تمام حستان پشتش پنهان است

نهایتا یک روز از این همه دم دست بودن حالتان بد میشود و

دلتنگ شب بخیر ساعت دو نصفه شب با تلفن دکمه ای و صدای تق تق اش که نکند کسی بشنود ،

دلتنگ حرفای بی لفافه و صریح

دلتنگ خنده های واقعی ،چشمک زدن های واقعی خواهید شد ...


۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۳ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

چقدر دلم میخواست ...

چقدر دلم میخواست با همدیگر زیر یک سقف باشیم و از زندگی لذت ببریم

چقدر دوست داشتم خانه ی کوچکمان پُر از شادی وخوشبختی باشد آنقدر که صدای خنده هایمان همسایه ها را کنجکاو میکرد که نکند دیوانه ایم و هر چند دقیقه یکی بیاید زنگ خانه را بزند که آقا رعایت کنید وبعد من در را می بستم وپشت در ، دست به دهان خنده  ام را ادامه میدادم

چقدر دلم میخواست دست در دست خیابان های شهر را باهم بگردیم وبخندیم که مردم به خوشبختی ما حسادت کنند وبا انگشت ما را به هم نشان دهند و بعد ما خستگی هایمان را در بستنی فروشی معروف شهر به در میکردیم

چقدر دلم میخواست وقتی کنارم راه میروی وحواست نیست که با باد دست به یکی کرده ای و موهایت از آن روسری زیبایت بیرون ریخته  با ابروهایم اشاره میکردم که خااااانم زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم و تو لبخند میزدی و بادست نازت مویت را پنهان میکردی

چقدر دلم میخواست وقتی جمعه ها بیکار در خانه روی مبل سریال مورد علاقه ام را می دیدم و تو در آشپزخانه مشغول درست کردن شام بودی یواشکی به گوشی همراهت پیام میدادم که خاااانم خیییییلی میخوامتااا و وقتی صدای پیام را میشنیدی با عجله میرفتی ببینی که چه کسی پیام داده و بعد دست به کمر می آمدی رو به روی من می ایستادی و میگفتی دیواااانه و بعد خودت را در آغوشم رها میکردی و بلند می خندیدیم

چقدر ، چقدر چقدر دلم میخواهد

بین این همه چقدرها

چقدر دلم میخواست

و چقدر دلت نمیخواست...


۱۹ تیر ۹۵ ، ۰۹:۲۶ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عاشقانه

روزهای زندگی

در زندگی روزهایی هست که آدمی شاید بعدها تجربه شان کند، از آن تجربه هایی که همان یک بارش تا آخر عمر به یادت خواهد ماند، از آن تجربه هایی که هر موقع به یادشان بیوفتی کف دستت را روی زانویت میسابانی و لب هایت را به نامنظم ترین حالت ممکن در دنیا روی هم فشار میدهی ، از آن تجربه هایی که کم حرف ت نمیکند، لال ات می کند.

روزهایی که وقتی ساعت به سه چهار بعدازظهر اش میرسد دنیا برایت مثل بن بست میشود .

از آن روزهایی که آنقدر کلافه ای تا شوفاژ اتاق ات را هر هشت دقیقه یکبار باز کنی و ببندی ، لحظه ای گرمی و لحظه ای سرد ، از آن روزهایی که هر بیست دقیقه یکبار پرده ی اتاق ات را میزنی کنار و آنطرف پنجره دنبال چیزی میگردی که مطمئنی آنجا نیست

روزهایی که ساعت و عقربه هایش جلو برو نیستند که نیستند ، من این را به چشم دیده ام که عقربه های ساعت از حرکت می ایستند ، می ایستند و زل میزنند در چشمانت

روزهایی که منتظر اس ام اسی هستی که میدانی رسیدنش محال ممکن است ، اما میدانی آدمی همین است دیگر ، منتظر بودن را ترجیح میدهد به نا امیدی .. 

روزهایی که حاضری برای دعوت شدن به یک شام دونفره ی شبانه همه ی داروندار ات را بدهی به دست باد لامروت..

ازآن روزهایی که خودت هم خسته میشوی از دست خودت بس که گوشی لعنتی را بی دلیلانه آنلاک و لاک میکنی و بی فایده ترین نگاه دنیا را به ساعت اش می اندازی ...

میدانی بعضی از روزها مثل مردن دوباره است ، آدمی به تنهایی نمیتواند از پس این روزها بربیاید ،  این روزها را تکنفره تمام کردن چیزی است شبیه روزی که تو تاریخ را آماده کرده باشی اما سر جلسه ی امتحان بفهمی که امتحان آن روز ریاضی است ، ریاضی ...

تقویمم را نگاه میکنم ، امروز همان روزی است که یک سال صبر کرده تا دوباره به من برسد و تلافی همه ی نداشته ها و داشته های از دست رفته ام را بر سرم آوار کند ..

میدانی رفیق بعضی از روزها را تنهایی تمام کردن واقعا سخت است...

همین...


۱۸ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۷ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عاشقانه

هر طور شده بمان

میدانم روزی میرسد همه خاطره هایمان را مرور خواهی کرد.

روزی میرسد که پسر من به نام تو باشد و چشمان دخترک مو طلایی ات به سیاهی روزگار من.

میدانم روزی میرسد در آغوش مرد غریبه ای که نامش فقط با جوهری سیاه در شناسنامه ام حک شده به یادت اشک خواهم ریخت و تو به دلیل سردی احساس نسبت به همسرت ،سر از دادگاه خانواده در می آوری.

من و تو بدون هم راه به جایی نخواهیم برد

هر طور شده بمان


۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۹:۲۸ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عاشقانه

ادم های اولین رابطهシ

آدم های اولین رابطه مان هرگز قابل بخشش نیستند

آنها ما را به خیلی چیزها بدبین کرده اند

از بعضی چیزها ترسانده اند

به خیلی چیزها عادت داده اند

ما را از بعضی از لذت های رابطه زده کرده اند

آدم های اولین رابطه هیچ وقت قابل بخشیدن نیستند

شما با همه ی ترس هایتان وارد رابطهٔ دیگری میشوید

حسی نو و انسانی جدید ، اما...

شما بلد نخواهید بود چیزهایی را طلب کنید که آدم اولین رابطه تان شمارا از آنها محروم کرده بوده است

شما سراغ خیلی از حس های سرکوب شده تان نمیروید 

شما از کمبود های آدم های بعدی زندگی تان خیلی بیشتر اذیت خواهید شد

شما زود تر از قبل به هم میریزید

دیرتر وابسته میشوید

 احساستان  کم صدا تر میشود

قدم هایتان آرامتر...

و این دور از قواعد دوست داشتن است

آدم های اولین رابطه مان هرگز قابل بخشش نیستند


۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۹:۲۶ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
عاشقانه

#دیالوگ_قهوه تلخ

#دیالوگ



بلوتوث(مهران مدیری): یک نفر صد سکه دارد یک نفر دیگه یک سکه شما از کدام یک از اینها سکه میگیرید؟

قبله ی عالم(محمدرضا هدایتی): خوب از اونی که یک سکه دارد.!

چون اونی که صد سکه داره به هرحال قدرتی برای خودش داره چهار تا آدم دور برش جمع شدن نمیشه رفت طرفش که، ولی اونی که یک سکه داره خوب کسی رو نداره، تو سرشم میزنیم، سکشو میگیریم ، دو تا اردنگی هم بهش می زنیم، یه کم منطقی باش.!


قهوه ی تلخ/مهران مدیری

۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۰:۳۸ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
عاشقانه

اولین روزها

اکثرِ  ما ، شیفته ی اولین روز‌های آدم‌ها می‌شویم. اگر شخصیتی که اطرافیان ما بعد از چند روز ، چند هفته یا چند ماه نشان میدهند ، همان روز‌های اول بروز میدادند ، چه بسا که تعداد زیادی از ما نه تنها دل‌بسته نمی‌شدیم ،, بلکه حتی  طرف این آدم‌ها هم نمیرفتیم.

 به این ترتیب هزینه‌های روحی ،روانی‌ و  جسمی‌ که متحمل می‌شویم هم کاهش پیدا می‌‌کرد. شاداب تر بودیم. خوش اخلاق تر. کمتر قرص خواب استفاده می‌‌کردیم. کمتر سیگار می‌‌کشیدیم. کمتر فحش و ناسزا نثار در و دیوار و دنیا می‌‌کردیم  .... 

 براستی  چرا ، چرا ، چرا ، چرا  از تجربه‌ها درس نمی‌گیریم و باز از همان روز‌های اول به همه اعتماد می‌کنیم ؟؟؟ چرا؟؟؟؟

۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۳:۴۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
عاشقانه